جدول جو
جدول جو

معنی متجرس - جستجوی لغت در جدول جو

متجرس(مُ تَ جَرْ رِ)
سخن گوینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تجرس شود
لغت نامه دهخدا
متجرس
سخن گوینده
تصویری از متجرس
تصویر متجرس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجسس
تصویر متجسس
جستجو کننده، تجسس کننده، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خبرکش، هرکاره، راید، آیشنه، منهی، زبان گیر، رافع، ایشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
کسی که از علامت ها و نشانه ها به چیزی پی می برد، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جَلْ لِ)
نشسته مانند قاضی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَسْ سِ)
خبر جوینده. (آنندراج). جویندۀ خبر و جاسوس. جستجوکننده و تلاش کننده. و تفحص کننده. خبر گیرنده. (از ناظم الاطباء) : متجسسان را فرستاد تا سر اوپیش تخت آرند. (لباب الالباب). و رجوع به تجسس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
دوستی کننده با زن و فریفته گردنده بر وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مایل و شایق به زن خود و فریفتۀ به آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سوده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرس شود، فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). متعرض شونده کسی را به شر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ رِ)
کسی که بر بدن خود گیاه ورس مالیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تورس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ)
خود را پاس دارنده. (آنندراج). آگاه و هوشیار و خبردار و عاقبت اندیش و دوراندیش. (ناظم الاطباء) ، پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحرس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مترس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مترس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رِ)
شب گذشته و تمام گردیده. (آنندراج). سال تمام و شب درگذشته و روز در گذشته. (ناظم الاطباء) ، دعوی گناه کننده بر کسی که نکرده است آن را. (آنندراج). اسناد گناه دهنده و تهمت زننده، فاسق و گناهکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجرم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ رَ)
از ’ت ج ر’، سوداجای، یقال ارض متجره. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط) (از معجم متن اللغه). جائی که در آن سوداگری می کنند و از آن مال التجاره بیرون می برند. (ناظم الاطباء). جای بازرگانی. محل تجارت. تجارتخانه. ج، متاجر
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ)
تحصیل دانش نماینده بواسطۀ نشان و علامت. (ناظم الاطباء). داننده بعلامت و نشان. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که مطلبی را از راه علامت و نشانه دریابد: و متفرسان نجوم و متکیسان طب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 125). و رجوع به تفرس شود، حکم کننده. (ناظم الاطباء). حکم کننده از روی علامت و صور ظاهری. (از فرهنگ جانسون) ، قیافه دان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که در سواری خود را ماهر مینمایاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفرس شود، آن که ادعای فارسی میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رَ)
متهم وتهمت داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رِ)
کبش متجرف، قچقار لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قچقار لاغر که چربی نداشته باشد. (ناظم الاطباء) ، جاء متجرفاً، یعنی آمدلاغر جنبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمد درحالی که لاغر و مضطرب و جنبان بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رِ)
فروخورندۀ خشم، جرعه جرعه خورندۀ آب و مانند آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تجرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رِ)
برهنه گردیده. (آنندراج). برهنه و عریان. (ناظم الاطباء) ، مجرد شونده. و رجوع به تجرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَبْبِ)
خرامنده. (آنندراج). خرامنده و به طور تکبر راه رونده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَرْ رِ)
سپرپیش دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). سپردار و آن که سپر دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تترس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
گردآورنده و کسب نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که می یابد و کوشش می کند برای یافتن. (ناظم الاطباء). کسب کننده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَرْ رِ)
پرهیز کننده از چیزی و چیزی پاک و نفیس خورنده. (آنندراج). کسی که نخورد و نیاشامد مگر پاک و خوشبوی را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، مرد ریزه کار و پسندیده کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، مختار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به تطرس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
نشانه دان، سوار کار نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
برهنه گردیده پاز لوت برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ لغت هوشیار
خشم فرو خورنده، هفت نوش جرعه جرعه خورنده آب و مانند آن، فرو خورنده خشم جمع متجرعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرم
تصویر متجرم
گناه بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
متجره در فارسی سودا جای جای بازرگانی محل تجارت تجارتخانه جمع متاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسس
تصویر متجسس
جستجو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلس
تصویر متجلس
فرو رونده، جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
((مُ تَ جِّ))
برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجرع
تصویر متجرع
((مُ تَ جَ رِّ))
جرعه جرعه خورنده آب و مانند آن، فرو خورنده خشم، جمع متجرعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجره
تصویر متجره
((مُ تَ جَ رُِ))
برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجسس
تصویر متجسس
((مُ تَ جَ سِّ))
جستجو کننده، تلاش کننده
فرهنگ فارسی معین
بافراست، فراستمند، باهوش، ذکی، باذکاوت، زیرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد