- متجر
مکان تجارت، تجارت خانه
معنی متجر - جستجوی لغت در جدول جو
- متجر (مُ جِ)
تجارت کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از اتجار. و رجوع به اتجار شود
- متجر (مَ جَ)
سوداگری و تجارت و داد و ستد. (ناظم الاطباء). تجارت. بازرگانی. (از فرهنگ جانسون) ، مال التجاره. کالا. (فرهنگ فارسی معین) ، در بیت زیر بمعنی متجره یعنی تجارتخانه و سوداجای و محل داد و ستد آمده است:
شد دربار محمد غازی
در دورۀاحمدی یکی متجر.
بهار (دیوان ج 1 ص 324)
شد دربار محمد غازی
در دورۀاحمدی یکی متجر.
بهار (دیوان ج 1 ص 324)
- متجر (مُتْ تَ جَ)
جای معامله و داد و ستد. (ناظم الاطباء)
- متجر (مُتْ تَ جِ)
از ’ت ج ر’، تجارت کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، (از ’و ج ر’) دارو گیرنده بر جور. (از منتهی الارب)
- متجر
بازرگانی، کالا تجارت بازرگانی، مال التجاره کالا: شد دربار محمد غازی در دوره احمدی یکی متجر. (بهار)
- متجر ((مَ جَ))
تجارت، بازرگانی، کالا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
(مُ تَ جَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
برهنه گردیده. (آنندراج). برهنه و عریان. (ناظم الاطباء) ، مجرد شونده. و رجوع به تجرد شود
(مُ تَ جَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
فروخورندۀ خشم، جرعه جرعه خورندۀ آب و مانند آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تجرع شود
(مُ تَ جَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
کبش متجرف، قچقار لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قچقار لاغر که چربی نداشته باشد. (ناظم الاطباء) ، جاء متجرفاً، یعنی آمدلاغر جنبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمد درحالی که لاغر و مضطرب و جنبان بود. (ناظم الاطباء)
(مَ جَ رَ)
لغت نامه دهخدا
از ’ت ج ر’، سوداجای، یقال ارض متجره. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط) (از معجم متن اللغه). جائی که در آن سوداگری می کنند و از آن مال التجاره بیرون می برند. (ناظم الاطباء). جای بازرگانی. محل تجارت. تجارتخانه. ج، متاجر
(مُ تَ جَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
شب گذشته و تمام گردیده. (آنندراج). سال تمام و شب درگذشته و روز در گذشته. (ناظم الاطباء) ، دعوی گناه کننده بر کسی که نکرده است آن را. (آنندراج). اسناد گناه دهنده و تهمت زننده، فاسق و گناهکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجرم شود
جمع ماجر، سلاکی ها سلاکی آن چه به سلاک گرفته شود جمع ماجر مکانهای اجاره یی: همچنانست که مارا مباح کرده اند از منا کح و ماجر در حال غیبت امام. آنچه که اجاره شود مکان اجاره یی جمع ماجر
خشم فرو خورنده، هفت نوش جرعه جرعه خورنده آب و مانند آن، فرو خورنده خشم جمع متجرعین
متجره در فارسی سودا جای جای بازرگانی محل تجارت تجارتخانه جمع متاجر
سنگ شده، سنگواره، ریمناک آنچه بصورت سنگ در آمده سنگ شده، آنکه در تبعیت از احکام و سنن تعصب دارد قشری، فسیل سنگواره، جراحتی که ریمناک و سخت گردد
