با هم خصومت کننده. (آنندراج). با یکدیگر خصومت کننده. (ناظم الاطباء). تثنیۀ این کلمه ’متجادلین’ است یعنی دو تن که با یکدیگر جدل کنند. (از یادداشت دهخدا). و رجوع به تجادل شود
با هم خصومت کننده. (آنندراج). با یکدیگر خصومت کننده. (ناظم الاطباء). تثنیۀ این کلمه ’مُتَجادِلَین’ است یعنی دو تن که با یکدیگر جدل کنند. (از یادداشت دهخدا). و رجوع به تجادل شود
نام زن نعمان بن منذر پادشاه حیره. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لقب هند، دختر منذر بن اسود بن حارثهالکلبی زن نعمان بن منذراللخمی پادشاه حیره. (از محیطالمحیط)
نام زن نعمان بن منذر پادشاه حیره. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لقب هند، دختر منذر بن اسود بن حارثهالکلبی زن نعمان بن منذراللخمی پادشاه حیره. (از محیطالمحیط)
آن که پیشی گیرد و بشتابد. (آنندراج). پیشی گیرنده. (غیاث) (از منتهی الارب). پیشی گیرنده و شتابنده. (ناظم الاطباء) ، زودرسنده و زودکننده و به سرعت شتابنده بسوی ذهن. (آنندراج). به سرعت شتابنده به سوی ذهن. (غیاث). مأخوذ از تازی، هر چیزی که سبقت گیرد و بشتابد و زودتر به نظر آید و بیشتر ظاهر شود. (ناظم الاطباء). آنچه به ذهن خطور کند. - متبادر به ذهن، هر آنچه اول به یاد آید. (ناظم الاطباء)
آن که پیشی گیرد و بشتابد. (آنندراج). پیشی گیرنده. (غیاث) (از منتهی الارب). پیشی گیرنده و شتابنده. (ناظم الاطباء) ، زودرسنده و زودکننده و به سرعت شتابنده بسوی ذهن. (آنندراج). به سرعت شتابنده به سوی ذهن. (غیاث). مأخوذ از تازی، هر چیزی که سبقت گیرد و بشتابد و زودتر به نظر آید و بیشتر ظاهر شود. (ناظم الاطباء). آنچه به ذهن خطور کند. - متبادر به ذهن، هر آنچه اول به یاد آید. (ناظم الاطباء)
لشکریان. سپاهیان. (فرهنگ فارسی معین) : بیشتر اهل مملکت از امرا و کبرا و حشم و خدم و متجنده ورعیت موافقت اولوالامر را واجب شمرده... (المعجم ازفرهنگ فارسی ایضاً). مقصود آن که متجنده و سپاهیان واصحاب اشغال به قلعۀ مرغه استیمان کنند. (جهانگشای جوینی). و هر کس که بودند از متجنده، با اقمشه و امتعه بیرون آمدند. (جهانگشای جوینی). و شیاطین ملاحده به نصال شهب آسای متجنده بسیار سوخته گشتند. (جهانگشای جوینی). متجنده و اوباش بعضی ایلات که در بیغوله های گمنامی خزیده و مترصد فرصت بودند... (مجمل التواریخ گلستانه، از یادداشت دهخدا). و رجوع به تجند شود
لشکریان. سپاهیان. (فرهنگ فارسی معین) : بیشتر اهل مملکت از امرا و کبرا و حشم و خدم و متجنده ورعیت موافقت اولوالامر را واجب شمرده... (المعجم ازفرهنگ فارسی ایضاً). مقصود آن که متجنده و سپاهیان واصحاب اشغال به قلعۀ مرغه استیمان کنند. (جهانگشای جوینی). و هر کس که بودند از متجنده، با اقمشه و امتعه بیرون آمدند. (جهانگشای جوینی). و شیاطین ملاحده به نصال شهب آسای متجنده بسیار سوخته گشتند. (جهانگشای جوینی). متجنده و اوباش بعضی ایلات که در بیغوله های گمنامی خزیده و مترصد فرصت بودند... (مجمل التواریخ گلستانه، از یادداشت دهخدا). و رجوع به تجند شود
گردن کش و سربلند و دلیر شونده. (آنندراج). دلیر و شجاع و بهادر و بی باک. مأخوذاز تازی، جسور و بی باک و گستاخ در هر کاری. (ناظم الاطباء). گردن کش. عاصی. ج، متجاسرین، کسی که می جنباند و حرکت می دهد با چوب دستی دیگری را، تند در خصومت و منازعت. (ناظم الاطباء). کسی که جسارت ورزد. و رجوع به تجاسر و متجاسره شود
گردن کش و سربلند و دلیر شونده. (آنندراج). دلیر و شجاع و بهادر و بی باک. مأخوذاز تازی، جسور و بی باک و گستاخ در هر کاری. (ناظم الاطباء). گردن کش. عاصی. ج، متجاسرین، کسی که می جنباند و حرکت می دهد با چوب دستی دیگری را، تند در خصومت و منازعت. (ناظم الاطباء). کسی که جسارت ورزد. و رجوع به تجاسر و متجاسره شود
کسی که آشکارا و بی پرده و حجاب کار می کند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). کسی که عمل خویش را به قصد آشکارا سازد. (فرهنگ فارسی معین). - متجاهر به فسق، آن که علانیه و آشکارا فسق می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجاهر شود
کسی که آشکارا و بی پرده و حجاب کار می کند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). کسی که عمل خویش را به قصد آشکارا سازد. (فرهنگ فارسی معین). - متجاهر به فسق، آن که علانیه و آشکارا فسق می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجاهر شود