جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متجنده

متجنده

متجنده
متجنده در فارسی از ریشه پارسی گندی لشکری لشکریان سپاهیان: بیشتر اهل مملکت از امرا و کبرا و حشم و خدم و متجنده و رعیت موافقت اولوالامر را واجب شمرده
فرهنگ لغت هوشیار

متجنده

متجنده
لشکریان. سپاهیان. (فرهنگ فارسی معین) : بیشتر اهل مملکت از امرا و کبرا و حشم و خدم و متجنده ورعیت موافقت اولوالامر را واجب شمرده... (المعجم ازفرهنگ فارسی ایضاً). مقصود آن که متجنده و سپاهیان واصحاب اشغال به قلعۀ مرغه استیمان کنند. (جهانگشای جوینی). و هر کس که بودند از متجنده، با اقمشه و امتعه بیرون آمدند. (جهانگشای جوینی). و شیاطین ملاحده به نصال شهب آسای متجنده بسیار سوخته گشتند. (جهانگشای جوینی). متجنده و اوباش بعضی ایلات که در بیغوله های گمنامی خزیده و مترصد فرصت بودند... (مجمل التواریخ گلستانه، از یادداشت دهخدا). و رجوع به تجند شود
لغت نامه دهخدا

متجدده

متجدده
متجدده در فارسی مونث متجدد نو گردنده، نو گرای نو پسند مونث متجدد جمع متجددات
فرهنگ لغت هوشیار

متجننه

متجننه
ارض متجننه، زمین بسیار گیاه ناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تجنن شود
لغت نامه دهخدا

متجرده

متجرده
نام زن نعمان بن منذر پادشاه حیره. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لقب هند، دختر منذر بن اسود بن حارثهالکلبی زن نعمان بن منذراللخمی پادشاه حیره. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا