جدول جو
جدول جو

معنی متتالع - جستجوی لغت در جدول جو

متتالع(مُ تَ لِ)
آن که گردن ستیخ کند و سر بلند کند در رفتار. (آنندراج). کسی که در رفتار گردن را ستیخ و سر را بلند نگاه می دارد از تکبر و تبختر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتالع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی، پیاپی، پشت سرهم، یکی پس ازدیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصالح
تصویر متصالح
کسی که مالی یا ملکی از طرف کس دیگر به او مصالحه شود، کسی که در عقد صلح مالی را قبول می کند، کسی که با دیگری صلح و سازش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
بلند پایه، بلند و رفیع
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
در پی یکدیگر شونده. (آنندراج). پیروی کننده مر دیگری را به طور نظم و ترتیب و... (ناظم الاطباء). و رجوع به تتالی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَلْ لِ)
منتظر و چشم دوخته بر کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر ستیخ کننده تا برخیزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در پیش شونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پیش رونده. (آنندراج). و رجوع به تتلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
پی در پی شونده. (آنندراج). پی در پی و متوالی. مأخوذ ازتازی، پی در پی و یکی پس از دیگری و متعاقب و متوالی و مسلسل. (ناظم الاطباء) : بر تعاقب ایام و لیالی متتابع و متوالی. (مرزبان نامه) ، با یکدیگر پس روی کننده. (آنندراج). آن که پس از دیگری رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتابع شود.
- چند روز متتابع، چند روز متوالی و پی در پی. (ناظم الاطباء).
- رجل متتابعالعلم، مردی که علوم او با یکدیگر مشابه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- غصن متتابع، شاخ بی گره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- فرس متتابعالخلق، اسب متناسب الاعضاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- قوافل متتابعالنزول، کاروانهائی که یکی پس از دیگری فرودآید. (ناظم الاطباء).
، آن که کاری را پس از کار دیگر کند، آن که افتان و خیزان حرکت کند مانندمیخوارۀ مست، شتری که در هنگام رفتن کتف های خود را بجنباند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گردن ستیخ کردن و سربلند کردن در رفتار. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
ستیهنده و خودرای و بر روی درافتنده در بدی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که درپیچد به بدی و خودرأیی درآن کند. (ناظم الاطباء) ، سرعت نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بستیهد و عجله کنددر هر کاری. (ناظم الاطباء) ، بادی که تاراند مر گیاه را. (آنندراج) (از منتهی الارب). بادی که پراکنده کند گرد و خاک را و ببرد گیاه خشک را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آمادۀ فتنه و ستیزه جو و خودرای. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که خویشتن را بیندازد مانند مستان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، شتری که در رفتن کتفهای خود را بجنباند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جانسون) ، شتاب پی در پی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کارهای مضطرب و آشفته. (ناظم الاطباء) ، کسی که بر خلاف مردمان کار کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تتایع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
زن و شوی از هم جدا کننده از هم بر مالی. (آنندراج). زن و شوی از هم جدائی کننده، سوگند شکننده میان یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متباله
تصویر متباله
گول نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطاوع
تصویر متطاوع
فرمانبردار، سر به زیر فروتن مطیع فرمانبردار، فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
متعال در فارسی: والا برین اپر گر بالستیک برزشمند بر شونده بلند شونده، بلند رفیع. یا حکمت متعالی. مابعدالطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشایع
تصویر متشایع
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسارع
تصویر متسارع
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
آشتی کننده آرامشجوی آشتی کننده با دیگری صلح کننده با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در فرهنگنامه های تازی نیامده جفت پذیرنده جفت پذیرنده. توضیح صیغه تشافع در قوامیس معتبر عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتابعه
تصویر متتابعه
مونث متتابع جمع متتابعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتالیه
تصویر متتالیه
متتالیه در فارسی مونث متتالی در پی آیند مونث متتالی جمع متتالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحالف
تصویر متحالف
هم پیمان هم سوگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
رباینده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبائع
تصویر متبائع
داد و ستد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گولخورده نما فریب خورده نما کسی که خود را فریب خورده وا نماید جمع متخادعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالج
تصویر متخالج
خلنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالف
تصویر متخالف
ناموافق و مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
یکدیگر را دفع کننده در کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی و متوالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتالی
تصویر متتالی
در پی آیند در پی یکدیگر شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
((مُ تَ بِ))
پی درپی شونده، متوالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متتالی
تصویر متتالی
((مُ تَ))
در پی یکدیگر شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشافع
تصویر متشافع
((مُ تَ فِ))
جفت پذیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
((مُ تَ لِ))
آشتی کننده با دیگری، صلح کننده با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
برین، فرایاز، والا
فرهنگ واژه فارسی سره