آن که گردن ستیخ کند و سر بلند کند در رفتار. (آنندراج). کسی که در رفتار گردن را ستیخ و سر را بلند نگاه می دارد از تکبر و تبختر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتالع شود
آن که گردن ستیخ کند و سر بلند کند در رفتار. (آنندراج). کسی که در رفتار گردن را ستیخ و سر را بلند نگاه می دارد از تکبر و تبختر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتالع شود
منتظر و چشم دوخته بر کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر ستیخ کننده تا برخیزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در پیش شونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پیش رونده. (آنندراج). و رجوع به تتلع شود
منتظر و چشم دوخته بر کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر ستیخ کننده تا برخیزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در پیش شونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پیش رونده. (آنندراج). و رجوع به تتلع شود
پی در پی شونده. (آنندراج). پی در پی و متوالی. مأخوذ ازتازی، پی در پی و یکی پس از دیگری و متعاقب و متوالی و مسلسل. (ناظم الاطباء) : بر تعاقب ایام و لیالی متتابع و متوالی. (مرزبان نامه) ، با یکدیگر پس روی کننده. (آنندراج). آن که پس از دیگری رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتابع شود. - چند روز متتابع، چند روز متوالی و پی در پی. (ناظم الاطباء). - رجل متتابعالعلم، مردی که علوم او با یکدیگر مشابه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - غصن متتابع، شاخ بی گره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - فرس متتابعالخلق، اسب متناسب الاعضاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - قوافل متتابعالنزول، کاروانهائی که یکی پس از دیگری فرودآید. (ناظم الاطباء). ، آن که کاری را پس از کار دیگر کند، آن که افتان و خیزان حرکت کند مانندمیخوارۀ مست، شتری که در هنگام رفتن کتف های خود را بجنباند. (ناظم الاطباء)
پی در پی شونده. (آنندراج). پی در پی و متوالی. مأخوذ ازتازی، پی در پی و یکی پس از دیگری و متعاقب و متوالی و مسلسل. (ناظم الاطباء) : بر تعاقب ایام و لیالی متتابع و متوالی. (مرزبان نامه) ، با یکدیگر پس روی کننده. (آنندراج). آن که پس از دیگری رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتابع شود. - چند روز متتابع، چند روز متوالی و پی در پی. (ناظم الاطباء). - رجل متتابعالعلم، مردی که علوم او با یکدیگر مشابه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - غصن متتابع، شاخ بی گره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - فرس متتابعالخلق، اسب متناسب الاعضاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - قوافل متتابعالنزول، کاروانهائی که یکی پس از دیگری فرودآید. (ناظم الاطباء). ، آن که کاری را پس از کار دیگر کند، آن که افتان و خیزان حرکت کند مانندمیخوارۀ مست، شتری که در هنگام رفتن کتف های خود را بجنباند. (ناظم الاطباء)
ستیهنده و خودرای و بر روی درافتنده در بدی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که درپیچد به بدی و خودرأیی درآن کند. (ناظم الاطباء) ، سرعت نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بستیهد و عجله کنددر هر کاری. (ناظم الاطباء) ، بادی که تاراند مر گیاه را. (آنندراج) (از منتهی الارب). بادی که پراکنده کند گرد و خاک را و ببرد گیاه خشک را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آمادۀ فتنه و ستیزه جو و خودرای. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که خویشتن را بیندازد مانند مستان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، شتری که در رفتن کتفهای خود را بجنباند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جانسون) ، شتاب پی در پی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کارهای مضطرب و آشفته. (ناظم الاطباء) ، کسی که بر خلاف مردمان کار کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تتایع شود
ستیهنده و خودرای و بر روی درافتنده در بدی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که درپیچد به بدی و خودرأیی درآن کند. (ناظم الاطباء) ، سرعت نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بستیهد و عجله کنددر هر کاری. (ناظم الاطباء) ، بادی که تاراند مر گیاه را. (آنندراج) (از منتهی الارب). بادی که پراکنده کند گرد و خاک را و ببرد گیاه خشک را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آمادۀ فتنه و ستیزه جو و خودرای. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که خویشتن را بیندازد مانند مستان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، شتری که در رفتن کتفهای خود را بجنباند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جانسون) ، شتاب پی در پی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کارهای مضطرب و آشفته. (ناظم الاطباء) ، کسی که بر خلاف مردمان کار کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تتایع شود
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین