جدول جو
جدول جو

معنی متبوش - جستجوی لغت در جدول جو

متبوش(مُ تَ بَوْ وِ)
قوم درهم آمیخته. (آنندراج). گروه درهم آمیخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبوش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشوش
تصویر متشوش
دارای تشویش، آشفته، مضطرب، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبوع
تصویر متبوع
کسی یا چیزی که از آن پیروی می شود، پیروی شده مثلاً کشور متبوع
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
درهم آمیختن قوم. (قطر المحیط). درهم آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مَمْ)
ترۀ برکنده شده. (آنندراج). از بیخ برکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ورزیده و کسب کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). ورزیده. کسب کرده شده. فراهم شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَوْ وَ)
از ’ب وء’، جای باش. (منتهی الارب) (آنندراج). جائی که در آن گاو را نگاه می دارند و جای باش ستور، آنجای از زهدان که در آن جنین است. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). و رجوع به تبوء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَوْ وَ)
دربان گرفته. (آنندراج). و رجوع به تبوب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَوْ وِ)
دربان گیرنده. (آنندراج). دربان دار و دارای دربان. (ناظم الاطباء) ، آن که دربانی می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
هلاک شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیروی کرده شده. (آنندراج) (غیاث). پیروی کرده شده. (ناظم الاطباء). پیروی شده. تبعیت کرده شده. اطاعت شده. مقابل تابع: اخلاق پسندیده مدروس گشته... و متابعت هوا سنت متبوع. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 56). و خوانین و امراء لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع به نوحه و زاری درآمده. (ظفرنامۀ یزدی) ، پیشوا و رئیس و سرور. (ناظم الاطباء).
- متبوع امت، پیشوای امت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَوْ وِ)
کسی که با قولاج چیزی را اندازه کند، فراخ گام، دراز رسن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَوْ وِ)
مرگامرگی منتشر شده در مواشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) و رجوع به تبوق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَوْ وِ)
آن که بول کند. (آنندراج). کسی که کمیز می اندازد. (ناظم الاطباء) ، کسی که به واسطۀ کتک و دشنام غالب می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قلب متبول، دل بیمار شدۀ از دوستی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَهَْ هَِ)
قوم فراهم آمده. (آنندراج). گروه فراهم آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمینی که نبات آن را ملخ خورده باشد. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مدبوشه. (ناظم الاطباء). رجوع به مدبوشه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ وْ وِ)
آمیخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درهم آمیخته. (ناظم الاطباء) ، انبوهی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انبوهی کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَوْ وِ)
اندک لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَوْ وِ)
کارشوریده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آشفته و مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشوش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَوْ وِ)
نعت است از تخوش. (از اقرب الموارد). و رجوع به تخوش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وِ)
گوشه گیر و دور. (آنندراج). کسی که گوشه گیرد و دور شود و غایب و مهجور و جدا. (ناظم الاطباء) : ، خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحوش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَوْ وِ)
درهم آمیخته. (آنندراج) (از منتهی الارب). در هم آمیخته شده و مخلوط شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشوش
تصویر متشوش
آشفته و مضطرب و پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
پیروی شده پیشوا سالار پیروی شده تبعیت کرده شده اطاعت شده مقابل تابع: و خوانین و امرا لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع بنوحه و زاری در آمده. یا دولت ریاست وزارت اداره متبوع... که از آن تبعیت و اطاعت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبوع
تصویر متبوع
((مَ))
پیروی شده
فرهنگ فارسی معین
پیروی شده، اطاعت شده، تبعیت شده
متضاد: تابع
فرهنگ واژه مترادف متضاد