جدول جو
جدول جو

معنی مباضعت - جستجوی لغت در جدول جو

مباضعت
جماع کردن
تصویری از مباضعت
تصویر مباضعت
فرهنگ فارسی عمید
مباضعت
(کَ)
از مباضعه عربی، غشیان. همخوابگی. آرمیدن با زن. جماع. مباعلت. مواقعه. وقاع. مقاربت. ملامسه. مماسه. مجامعت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و بلفظ فعل از آن است که در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است. (کشف الاسرار). و رجوع به مباضعه شود
لغت نامه دهخدا
مباضعت
جماع کردن آرمیدن: و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است
فرهنگ لغت هوشیار
مباضعت
((مُ ضَ عّ))
جماع کردن، آرمیدن
تصویری از مباضعت
تصویر مباضعت
فرهنگ فارسی معین
مباضعت
هم خوابگی، هم آغوشی، هم بستری، جماع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضاجعت
تصویر مضاجعت
با هم خوابیدن، همخوابگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبایعه
تصویر مبایعه
مبایعت، با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشایعت
تصویر مشایعت
پیروی کردن، در پی کسی رفتن، بدرقه کردن، مسافتی دنبال مسافر یا مهمان رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباینت
تصویر مباینت
جدایی، تضاد، دشمنی، خصومت، تفاوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضارعت
تصویر مضارعت
مانند و شبیه یکدیگر شدن، مشابهت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباهات
تصویر مباهات
فخر کردن، نازیدن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخادعت
تصویر مخادعت
یکدیگر را فریب دادن، خدعه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصارعت
تصویر مصارعت
با هم کشتی گرفتن، کشتی گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادرت
تصویر مبادرت
اقدام کردن به کاری، پیشی گرفتن، شتاب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباغضت
تصویر مباغضت
دشمنی، عداوت، خصومت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجامعت
تصویر مجامعت
جمع شدن باهم، جماع کردن، هم بستر شدن با زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسارعت
تصویر مسارعت
شتاب کردن، شتافتن، بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبالات
تصویر مبالات
اهتمام، توجه، اعتنا، در امری فکر و اندیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
رجوع کردن، بازگشتن، توبه کردن، بازگشتن به سوی خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متابعت
تصویر متابعت
پیروی، از پی کسی رفتن، دنبال کسی روان شدن، متابعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافعت
تصویر مسافعت
به یکدیگر ضربه و لطمه زدن، همدیگر را طرد کردن یا کشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدافعت
تصویر مدافعت
یکدیگر را راندن و دور کردن، از کسی حمایت و طرف داری کردن، دفاع کردن، سهل انگاری در انجام کاری، تعلّل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبایعت
تصویر مبایعت
با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سُ لُوو)
جماع کردن. (تاج المصادر بیهقی). بضاع. با کسی جماع کردن. (المصادر زوزنی). جماع نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جماع کردن. (منتهی الارب). مباشرت. آرامش با زنان. صحبت. مواقعه. وقاع. مجامعت. جماع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مباضعت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مراضعه. (فرهنگ فارسی معین). شیر دادن کودک را. رجوع به مراضعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ / ضِ عَ)
مواضعه. (ناظم الاطباء). قرارگذاری. قرارداد. قراردادی متضمن شروط خاص و تعهدات معین. عهد. پیمان. قولنامه. مواضعه. (از یادداشت مؤلف). ورجوع به مواضعه شود: گفت پس نسخت آنچه مارا بباید نبشت در جواب مواضعت بباید کرد و نسخت سوگندنامه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 148). سی سال آن مواضعت بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). معتمد بنده. خط دهد بدانچه مواضعت بدان قرار گیرد تا بنده آن را امضا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). خداوند آنچه رفت فراموش کرد و دست به نشاط زد و حدیث رسول و مخالفان و مواضعت نمی رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603). پس بعضی از ایشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانید و دیگران به ضرورت اقتدا کردند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 324). و رجوع به مواضعه شود.
- مال مواضعت، مالیات و خراج متعلق حسب قرارداد مواضعه. مال مقرر. مال معینی که باید پرداخت: احمد ینالتکین مالی عظیم که از مواضعت بود از تکران و خراج گزاران بستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 409). باکالنجار مال مواضعت از گرگان دوساله با هدیه های دیگر بفرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 452). احمد آنچه باید کرد کند و مالهای تکران ستاند از خراج و مواضعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408). و رجوع به مواضعه و مواضعه نهادن شود.
- مواضعت کردن، قرارداد بستن. چیزی را قرار گذاشتن. قراری را پذیرفتن و متعهد شدن.
- مواضعت گونه، قراردادمانند. معاهده گونه: خداوند بوالحسن عبدالجلیل را با لشکر از گرگان باز خوانده و مواضعت گونه ای افتاده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 505).
- مواضعت نوشتن (نبشتن) ، تحریر کردن قراردادی در چند فصل یا در فصلی تنها متضمن شروط خاص و با تعیین حدود اختیارات شاغل و الزامات واگذارندۀ شغل به رعایت آن موازین و مؤکد داشتن آن به سوگندهای گران. مواضعه نوشتن.
- مواضعت نهادن، معاهده بستن. قرار گذاشتن. قرارداد بستن. متعهد شدن. عهد نوشتن. عهد بستن. پیمان بستن. (از یادداشت مؤلف) : میان سامانیان و آل بویه و فناخسرو مواضعتی نهاد [سیمجور] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). و با او [پسرکاکو] مواضعتی نهاده شود مال را که هر سال می دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). مواضعت نهاد هر سالی که خراج فرستد برادرزاده را هزار دینار هریوه باشد [بوالعسکر] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243). بدان وقت که امیرمحمود از گرگان قصد ری کرد... مواضعتی که نهادنی بود بنهاد. (تاریخ بیهقی). مواضعتی درست با باکالنجار بنهاده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 401).
، تعهد گرفتن به پرداخت مالی. باج و خراج قرار دادن.
- مواضعت کردن،عهد کردن بر تعهد پرداخت پولی: با مسلمانان و نیک و بد رعایا تعرض نرسانید و مواضعت نکنید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 582).
، متارکه کردن خرید و فروش. متارکۀ خرید و فروش. مواضعه. رجوع به مواضعه شود، موافقت. سازواری. سازواری کردن. موافقت کردن. مواضعه
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ عَ)
مرکّب از: مبایعه’ عربی، مبایعه. بیعت کردن: طبقات مردم از صدق یقین و خلوص اعتقاد دست به مبایعت او یازیدند و به امامت او تبرک جستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 307)، و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن، تبادر، مبادره، چالاکی، تعجیل و شتابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواضعت
تصویر مواضعت
با یکدیگر قرار نهادن قرار گذاشتن: (پس بعضی از ایشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانید و دیگران بضرورت اقتدا کردند.) (کلیله. مصحح مینوی 324)، متارکه کردن خرید و فروش، سازواری کردن موافقت کردن، قرار گذاری، متارکه خرید و فروش، سازواری موافقت، قرار داد، جمع مواضعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراضعت
تصویر مراضعت
شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباضعه و مباضعت: گای گادن جماع کردن آرمیدن: و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبایعت
تصویر مبایعت
بیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادات
تصویر مبادات
آشکار کردن، ظاهر کردن دشمنی، ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواضعت
تصویر مواضعت
((مُ ضَ عَ))
با یکدیگر قرار نهادن، قرار گذاشتن، موافقت کردن، قرارداد جمع مواضعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره