جدول جو
جدول جو

معنی ماچ - جستجوی لغت در جدول جو

ماچ
بوسه، عملی که با گذاشتن هر دو لب بر روی گونه یا لب های کسی یا بر روی چیزی صورت می گیرد
ماچ کردن: بوسیدن
تصویری از ماچ
تصویر ماچ
فرهنگ فارسی عمید
ماچ
بوسه، (جهانگیری)، بوسه و قبله، (ناظم الاطباء)، بوسه است که به عربی قبله گویند، (برهان)، بوسه و مصدر آن ماچیدن است، (از آنندراج)، بوس، بوسه، قبله، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- ماچ و بوسه، بوس، ماچ، بوسه ای چند
لغت نامه دهخدا
ماچ
بوسه و قبله، بوس، ماچیدن
تصویری از ماچ
تصویر ماچ
فرهنگ لغت هوشیار
ماچ
بوسه، بوسه ای که معمولاً با صدا همراه است
ماچ مالی کردن: پیاپی بوسیدن
تصویری از ماچ
تصویر ماچ
فرهنگ فارسی معین
ماچ
بوس، بوسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماچ
بوسه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کماچ
تصویر کماچ
کماج، نوعی نان ضخیم و پوک که با آرد گندم و آرد نخود تهیه می شود، بسکماج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماچه
تصویر ماچه
ماده (سگ یا خر) مثلاً ماچه خر، ماچه سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماچوچه
تصویر ماچوچه
ظرف کوچک لوله دار که با آن دارو به دهان کودک می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماچ کردن
تصویر ماچ کردن
بوسیدن، بوسه زدن، بوسه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ سَ)
سگ ماده. ماده سگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
بوسه زدن. (ناظم الاطباء). بوسیدن:
فوقیا! می ماچمت لبها که غیر از تو اگر
در مزخرف نشاءه صاف حقیقت داده اند.
فوقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کشن شین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام ملکی یا شهری و چین و ماچین شهرت دارد، در تاریخ بنا کتی چین و مهاچین است و مها لفظ هندی بمعنی بزرگ و عظیم، (آنندراج)، مهاچین در سنسکریت بمعنی مملکت چین می باشد، (ناظم الاطباء)، ملکی است در جنوب چین و مشرقی هندوستان، (غیاث)، در ادبیات فارسی ظاهراً از چین مراد ترکستان شرقی است و از ماچین چین اصلی یا چین بزرگ:
چو آگاهی آمد به ماچین و چین
بگوینده بر خواندم آفرین،
فردوسی،
شب تیره باید شدن سوی چین
وگر سوی ماچین و مکران زمین،
فردوسی،
به ماچین و چین آمد این آگهی
که بنشست رستم به شاهنشهی،
فردوسی،
بگو آن تودۀ گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبانرا نگارچین و ماچین را،
فرخی،
از ادبا عالمی فرست به ماچین
وز امرا شحنه ای فرست به ارمن،
فرخی،
مملکت خانیان همه بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند،
منوچهری،
و از سوی لب دریا به چین شد و از آنجا به ماچین به ترکستان اندر آمد (تاریخ سیستان)،
چین توظاهر و ماچین بمثل باطن
تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین،
ناصرخسرو،
افسانه ها بمن بر چون بندی
گویی که من به چین و به ماچینم،
ناصرخسرو،
از جور بت پرستان در هندوچین و ماچین
پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پرچین،
ناصرخسرو،
و حکما و منجمان و ارباب دانش و اصحاب تواریخ و اهل ادیان و ملل از اهالی ختای و ماچین و هند و کشمیر و تبت ... در بندگی حضرت آسمان شکوه گروه مجتمعاند، (جامع التواریخ)، زندگانی پادشاه روی زمین و خسروچین و ماچین در پناه رای متین و انوار عقل مبین ... دراز باد، (سندبادنامه ص 211)، سرحد ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکتی واروغ اسباط چنگیزخان است ... (جهانگشای جوینی)،
دو چشم شوخ تو برهم زده ختا و حبش
بچین زلف تو ماچین و هند داده خراج،
حافظ،
رجوع به چین و چین و ماچین شود
لغت نامه دهخدا
در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند، (آنندراج) :
دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید
اگر در بند چین افتاده ام در قید ماچینم،
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کماچ و آن نوعی است از نان و ظاهراً لفظ ترکی است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
همان اماج است. (شرفنامۀ منیری). در تداول مردم گناباد (خراسان) ، آشی که از آرد پزند. و رجوع به اماج شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نوعی ازنان است که سطبر باشد. (غیاث). کماج. و رجوع به کماج شود، به معنی بادریسۀ خیمه و این لفظ ترکی است. (غیاث). و رجوع به معنی آخر کماج شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ اُ)
خر ماده. ماچه خر. ماده خر. طاله. بتره. ام حلس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
سعی و جهد و کوشش و کار و عمل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
ماده، مقابل نر. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گویا فقط در خر الاغ مستعمل است. گاهی هم در سگ گفته می شود: ماچه خر. ماچه سگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماچوچه
تصویر ماچوچه
ظرفی که بدان دوا در گلوی اطفال ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچ کردن
تصویر ماچ کردن
بوسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچ مالی کردن
تصویر ماچ مالی کردن
بسیار بوسیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچگی
تصویر ماچگی
مقابل نری، حالت ماده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچ و موچ
تصویر ماچ و موچ
بوسیدن و لیسیدن (چنانکه گربه کند بچه خود را) بوس ولوس
فرهنگ لغت هوشیار
بوسیدن: فوقیا، می ماچمت لبها که غیر از تو اگر درمزخرف نشاه صاف حقیقت داده اند... (فوقیا آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچه
تصویر ماچه
مقابل نر، ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماچ
تصویر کماچ
نوعی از نان که ستبر و بزرگ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچه
تصویر ماچه
((چِ))
مادینه برخی از پستانداران مثل الاغ یا سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماچین
تصویر ماچین
چین بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماچیدن
تصویر ماچیدن
((دَ))
بوسه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماچان
تصویر ماچان
جای پست، پایین مجلس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماچ مالی کردن
تصویر ماچ مالی کردن
پیاپی بوسیدن
فرهنگ فارسی معین
ماده
متضاد: نر، ماهیچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حیوان ماده، در مقام توهین به مردان ناکار آمد به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی