قریه ای است که از آنجا تا مرو شاهجهان دو فرسخ مسافت است و منسوب بدانجا بوده ابومحمد عبدالرحمن بن محمد فقیه ماهیانی، (انجمن آرا) (آنندراج)، موضعی است میان قرشی و غزنین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) دهی از دهستان کتول است که در بخش علی آباد شهرستان گرگان واقع است و 190 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
قریه ای است که از آنجا تا مرو شاهجهان دو فرسخ مسافت است و منسوب بدانجا بوده ابومحمد عبدالرحمن بن محمد فقیه ماهیانی، (انجمن آرا) (آنندراج)، موضعی است میان قرشی و غزنین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) دهی از دهستان کتول است که در بخش علی آباد شهرستان گرگان واقع است و 190 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
جمع ماهی است که حوت باشد، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، و رجوع به ماهی شود، جمع ماه است برخلاف قیاس همچو سالیان که جمع سال است، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : از این گونه هر ماهیان سی جوان از ایشان همی یافتندی روان، فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 5) کنون ماهیان اندر آمد به پنج که تا توهمی رزم جویی به رنج، فردوسی، همان نیز هر ماهیانی دوبار درم، شصت گنجی بر او برشمار، فردوسی، برآمد بر این بر بسی ماهیان به رنجی نبستند هرگز میان، فردوسی، زمانه برین نیز چندی بگشت بر این کار بر ماهیان برگذشت، فردوسی، تو خواهی که من شاد و خشنود باشم به سه بوسۀ خشک در ماهیانی، فرخی، چون دید ماهیان زمستان که در سفر نوروزمه بماند قریب مهی چهار اندر دوید و مملکت او بغارتید با لشکری گران و سپاهی گزافه کار، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 29)، از آن کین به دریا درون ماهیان همی کشته خوردند تا ماهیان، اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 297)، بر فلان کوه زاهدی هست مبارک، و اند ماهیان و چند سال است که آنجاست، (کتاب النقض ص 456)، و رجوع به قاعده های جمع بقلم دکتر معین ص 24- 25 شود
جمع ماهی است که حوت باشد، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، و رجوع به ماهی شود، جمع ماه است برخلاف قیاس همچو سالیان که جمع سال است، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : از این گونه هر ماهیان سی جوان از ایشان همی یافتندی روان، فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 5) کنون ماهیان اندر آمد به پنج که تا توهمی رزم جویی به رنج، فردوسی، همان نیز هر ماهیانی دوبار درم، شصت گنجی بر او برشمار، فردوسی، برآمد بر این بر بسی ماهیان به رنجی نبستند هرگز میان، فردوسی، زمانه برین نیز چندی بگشت بر این کار بر ماهیان برگذشت، فردوسی، تو خواهی که من شاد و خشنود باشم به سه بوسۀ خشک در ماهیانی، فرخی، چون دید ماهیان زمستان که در سفر نوروزمه بماند قریب مهی چهار اندر دوید و مملکت او بغارتید با لشکری گران و سپاهی گزافه کار، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 29)، از آن کین به دریا درون ماهیان همی کشته خوردند تا ماهیان، اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 297)، بر فلان کوه زاهدی هست مبارک، و اند ماهیان و چند سال است که آنجاست، (کتاب النقض ص 456)، و رجوع به قاعده های جمع بقلم دکتر معین ص 24- 25 شود
نام کشندۀ دارا. (ناظم الاطباء). نام موبدی که دارا راکشت. (از فهرست ولف). نام یکی از دو خائن که داریوش سوم را کشتند به روایت ایرانی و نام خائن دیگر جانوسیار است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دو دستور بودش گرامی دو مرد که با او بدندی به دشت نبرد یکی موبدی نام او ماهیار دگر مرد را نام جانوسیار. (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1800). مهین برچپ و ماهیارش به راست چو شب تیره گشت از هوا باد خاست. (شاهنامه ایضاً). چو بشنید گفتار جانوسیار سکندر چنین گفت با ماهیار. (شاهنامه ایضاً ص 1801). تا ناگاه جانوسیار و ماهیار وی را به شب اندر چندی شمشیرزدند و بیفتاد و ایشان جاندار خاص بودند و بهری گویند دستوران بودند. (مجمل التواریخ والقصص ص 56). ناجوانمردی است چون جانوسیار و ماهیار یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن. قاآنی نام پیری معروف در دربار بهرام گور. (از فهرست ولف) : یکی پیر بدنام او ماهیار شده سال او بر صد و شصت و چار. فردوسی نام گوهرفروشی معاصر با بهرام گور. (از فهرست ولف) : چو در پیش او مست شد ماهیار چنین گفت با میزبان شهریار. فردوسی
نام کشندۀ دارا. (ناظم الاطباء). نام موبدی که دارا راکشت. (از فهرست ولف). نام یکی از دو خائن که داریوش سوم را کشتند به روایت ایرانی و نام خائن دیگر جانوسیار است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دو دستور بودش گرامی دو مرد که با او بدندی به دشت نبرد یکی موبدی نام او ماهیار دگر مرد را نام جانوسیار. (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1800). مهین برچپ و ماهیارش به راست چو شب تیره گشت از هوا باد خاست. (شاهنامه ایضاً). چو بشنید گفتار جانوسیار سکندر چنین گفت با ماهیار. (شاهنامه ایضاً ص 1801). تا ناگاه جانوسیار و ماهیار وی را به شب اندر چندی شمشیرزدند و بیفتاد و ایشان جاندار خاص بودند و بهری گویند دستوران بودند. (مجمل التواریخ والقصص ص 56). ناجوانمردی است چون جانوسیار و ماهیار یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن. قاآنی نام پیری معروف در دربار بهرام گور. (از فهرست ولف) : یکی پیر بدنام او ماهیار شده سال او بر صد و شصت و چار. فردوسی نام گوهرفروشی معاصر با بهرام گور. (از فهرست ولف) : چو در پیش او مست شد ماهیار چنین گفت با میزبان شهریار. فردوسی
مخفف شاهزاده، زادۀ شاه، مرد یا زنی که از نسل شاه باشد: چنین گفت هر کس که ای شاهزاد که هستی ز شاه جهاندار یاد، فردوسی، شودتا رساند سوی شاهزاد بگفت آنزمان با فرنگیس شاد، فردوسی، فریبرز کاوس خراد راد سر سروران قارن شاهزاد، فردوسی، همی راند اسبش بکردار باد چنین تا برآمد بر شاهزاد، فردوسی، به نیزه بگشتند هر دو چو باد بزد ترک را نیزۀ شاهزاد، فردوسی
مخفف شاهزاده، زادۀ شاه، مرد یا زنی که از نسل شاه باشد: چنین گفت هر کس که ای شاهزاد که هستی ز شاه جهاندار یاد، فردوسی، شودتا رساند سوی شاهزاد بگفت آنزمان با فرنگیس شاد، فردوسی، فریبرز کاوس خراد راد سر سروران قارن شاهزاد، فردوسی، همی راند اسبش بکردار باد چنین تا برآمد بر شاهزاد، فردوسی، به نیزه بگشتند هر دو چو باد بزد ترک را نیزۀ شاهزاد، فردوسی
جمع واژۀ ماهیت. (اقرب الموارد) : مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی که او عام است و ماهیات خاص اندر همه اشیا. ناصرخسرو. زانکه ماهیات و سر سر آن پیش چشم کاملان باشد عیان. مولوی (مثنوی چ خاور ص 195). و رجوع به ماهیت شود. - ماهیات جعلیه، (اصطلاح فقهی) اموری است که مجعول شارع است مانند نماز و روزه و عقود دیگر. (فرهنگ علوم تألیف سید جعفر سجادی)
جَمعِ واژۀ ماهیت. (اقرب الموارد) : مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی که او عام است و ماهیات خاص اندر همه اشیا. ناصرخسرو. زانکه ماهیات و سر سر آن پیش چشم کاملان باشد عیان. مولوی (مثنوی چ خاور ص 195). و رجوع به ماهیت شود. - ماهیات جعلیه، (اصطلاح فقهی) اموری است که مجعول شارع است مانند نماز و روزه و عقود دیگر. (فرهنگ علوم تألیف سید جعفر سجادی)
مادرزاده. همشیره یا برادر از بطن یک مادر، یعنی هم شکم. (آنندراج). برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند. هم شکم، طبیعی و خلقی و جبلی. (ناظم الاطباء). مادرآورد. مادرآورده: خرد و مردمیش روزافزون فضل و آزادگیش مادرزاد. فرخی. ، آنچه که به هنگام تولد با شخصی همراه است: کوری مادرزاد. خلق مادرزاد. (فرهنگ فارسی معین). - اقبال مادرزاد، خوشبختی که در گهواره با شخصی همراه بوده. (ناظم الاطباء). - دولت مادرزاد، اقبالی که از بدو تولد با کسی همراه باشد. سعادتی که از ابتدای تولد به کسی روی آورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کر مادرزاد، که از مادر کر و ناشنوا به دنیا آمده باشد. بسیار کر. - کور مادرزاد، که از مادر نابینا زاده شده باشد. نابینای مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب ذیل کور شود. - نابینای مادرزاد، کور مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب شود. ، عاری از هر چیز. لخت و عور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز مادر آمده بی گنج و ملک و خیل و حشم همی روندچنان کامدند مادرزاد. سعدی
مادرزاده. همشیره یا برادر از بطن یک مادر، یعنی هم شکم. (آنندراج). برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند. هم شکم، طبیعی و خلقی و جبلی. (ناظم الاطباء). مادرآورد. مادرآورده: خرد و مردمیش روزافزون فضل و آزادگیش مادرزاد. فرخی. ، آنچه که به هنگام تولد با شخصی همراه است: کوری مادرزاد. خلق مادرزاد. (فرهنگ فارسی معین). - اقبال مادرزاد، خوشبختی که در گهواره با شخصی همراه بوده. (ناظم الاطباء). - دولت مادرزاد، اقبالی که از بدو تولد با کسی همراه باشد. سعادتی که از ابتدای تولد به کسی روی آورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کر مادرزاد، که از مادر کر و ناشنوا به دنیا آمده باشد. بسیار کر. - کور مادرزاد، که از مادر نابینا زاده شده باشد. نابینای مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب ذیل کور شود. - نابینای مادرزاد، کور مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب شود. ، عاری از هر چیز. لخت و عور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز مادر آمده بی گنج و ملک و خیل و حشم همی روندچنان کامدند مادرزاد. سعدی
دهی از دهستان شراء بالاست که در بخش وفس شهرستان اراک واقع است و 695 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) دهی از دهستان حومه است که در شهرستان ملایر واقع است و 2050 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان شراء بالاست که در بخش وفس شهرستان اراک واقع است و 695 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) دهی از دهستان حومه است که در شهرستان ملایر واقع است و 2050 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ماهداذ، شخصی بود که اردشیر او را به مقام موبدان موبدی برگزید، (ایران درزمان ساسانیان ص 139)، بنا به نقل بندهشن پدر جد بهک یا باک که موبدان موبد عهد شاپور دوم (409 تا 479 میلادی) بوده است، (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 94)
ماهداذ، شخصی بود که اردشیر او را به مقام موبدان موبدی برگزید، (ایران درزمان ساسانیان ص 139)، بنا به نقل بندهشن پدر جد بهک یا باک که موبدان موبد عهد شاپور دوم (409 تا 479 میلادی) بوده است، (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 94)
نام یکی از سرداران خسرو پرویز در جنگ با رومیان: و پرویز راهزاد پارسی را که از جملۀ بزرگان بود با دوازده هزار مرد بجنگ هرقل فرستاد و راهزاد چون شکل کار بدید نامه ای نبشت با پرویز که لشکر روم بسیارند، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 105)
نام یکی از سرداران خسرو پرویز در جنگ با رومیان: و پرویز راهزاد پارسی را که از جملۀ بزرگان بود با دوازده هزار مرد بجنگ هرقل فرستاد و راهزاد چون شکل کار بدید نامه ای نبشت با پرویز که لشکر روم بسیارند، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 105)
در مورد تحسین کارکسی بکار رود، پهلوانی که از حریف عاجز شود و میخواهد کشتی را ختم کند گوید: مریزاد. درین صورت حریف از او دست بر میدارد. یا دست مریزاد. در مورد تحسین بکار رود: اگر بتگر چنو پیکر نگارد مریزاد آن خجسته دست بتگر. (دقیقی. گنج سخن)
در مورد تحسین کارکسی بکار رود، پهلوانی که از حریف عاجز شود و میخواهد کشتی را ختم کند گوید: مریزاد. درین صورت حریف از او دست بر میدارد. یا دست مریزاد. در مورد تحسین بکار رود: اگر بتگر چنو پیکر نگارد مریزاد آن خجسته دست بتگر. (دقیقی. گنج سخن)
جمع ماهیه، اوچیزیان چیشی ها چیستی ها جمع ماهیت: زانکه ماهیات و سرسر آن پیش چشم کاملان باشد عیان. (مثنوی. نیک. 208: 3) یا ماهیات جعلیه. اموری است که مجعول شارع است مانند نماز روزه و عقود دیگر
جمع ماهیه، اوچیزیان چیشی ها چیستی ها جمع ماهیت: زانکه ماهیات و سرسر آن پیش چشم کاملان باشد عیان. (مثنوی. نیک. 208: 3) یا ماهیات جعلیه. اموری است که مجعول شارع است مانند نماز روزه و عقود دیگر
دیدن مامیزان به خواب و خوردن آن، دلیل بیماری بود. اگر بیند مامیزان از بهر درد چشم به چشم کشید. دلیل که کاری کن که او را از آن ثواب حاصل شود. محمد بن سیرین
دیدن مامیزان به خواب و خوردن آن، دلیل بیماری بود. اگر بیند مامیزان از بهر دردِ چشم به چشم کشید. دلیل که کاری کن که او را از آن ثواب حاصل شود. محمد بن سیرین