جدول جو
جدول جو

معنی ماضح - جستجوی لغت در جدول جو

ماضح
(ضِ)
زشت کننده ناموس کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالح
تصویر مالح
شور، نمکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازح
تصویر مازح
مزاح کننده، هزل گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادح
تصویر مادح
مدح کننده، مدح گوینده، ستاینده، ستایشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واضح
تصویر واضح
هویدا، پیدا، ظاهر، آشکار، نمایان، پدیدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاضح
تصویر مفاضح
مفضحه ها، رسوایی ها، جمع واژۀ مفضحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاضح
تصویر فاضح
رسوا کننده، آشکار کننده، روشن، آشکار مثلاً دلیل فاضح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماضی
تصویر ماضی
فعلی که بر زمان گذشته دلالت می کند مانند رفت، گذشته، گذشته، سپری شده، مرده، درگذشته، زمان گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماضغ
تصویر ماضغ
خاینده جونده خاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضح
تصویر واضح
پیدا و آشکار، روشن و هویدا، ظاهر، بارز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضح
تصویر ناضح
شتر آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاضح
تصویر مفاضح
فضیحتها، زشتی ها، ننگها، رسوائیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماضز
تصویر ماضز
شیر ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضح
تصویر مفضح
رسوا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماضی
تصویر ماضی
گذرنده، گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالح
تصویر مالح
نمکین
فرهنگ لغت هوشیار
بزله گوی لوده مزاح کننده بذله گو: اگر کسی بود که شرابخواره نباشد و مازح و قمار و بسیار گوی و مجهول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضح
تصویر فاضح
آشکار کننده، پرده دری کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادح
تصویر مادح
مدح کننده، ستایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازح
تصویر مازح
((زِ))
مزاح کننده، بذله گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واضح
تصویر واضح
((ض))
پیدا، نمایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادح
تصویر مادح
((دِ))
ستایش کننده، مدح کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماضی
تصویر ماضی
گذشته (زمان)، مقابل حال، مستقبل (آینده). ضح فعلی است که بر زمان گذشته دلالت کند، رفتم، نوشتم. گفت و آن شامل اقسام مختلف است، در گذشته، مرده، برنده، قاطع، مرد رسا در امور، کاربر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالح
تصویر مالح
((لِ))
شور، نمکین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاضح
تصویر فاضح
آشکارکننده، پرده دری کننده، روشن، آشکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماضی
تصویر ماضی
گذشته، پارینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واضح
تصویر واضح
روشن، آشکار، هویدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واضح
تصویر واضح
Clearly, Distinctly, Unambiguous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واضح
تصویر واضح
claramente, inequívoco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از واضح
تصویر واضح
claramente, inequívoco
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از واضح
تصویر واضح
wyraźnie, jednoznaczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از واضح
تصویر واضح
ясно , четко , однозначный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از واضح
تصویر واضح
ясно , чітко , однозначний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از واضح
تصویر واضح
duidelijk, eenduidig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از واضح
تصویر واضح
klar, deutlich, eindeutig
دیکشنری فارسی به آلمانی