جدول جو
جدول جو

معنی ماسیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

ماسیٔ
(سِءْ)
بی باک. (منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه در گفتار و کردار بی پروا باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماسیس
تصویر ماسیس
(پسرانه)
نام کوه آرارات
فرهنگ نامهای ایرانی
(سِءْ)
خاسی. سگ و خوک رانده و دور داشته شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، خاسئین. خاسئون: کونوا قرده خاسئین. (قرآن 165/7).
بی نظیر و بدل آن بود که گشتند بقهر
عمرو عنتر بسر تیغش خاسی و حسیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سِءْ)
گرفته: یقال نفسی طاسئهٌ، یعنی دل من گرفته است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِءْ)
سخت و درشت. (منتهی الارب ذیل ش س ء). الجاسی ٔ الغلیظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِءْ)
پرکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مالی شود
لغت نامه دهخدا
(سِءْ)
اسم فاعل است از نساء. (معجم متن اللغه). رجوع به نساء شود، فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه از انسان و حیوان. (اقرب الموارد) (المنجد). مقابل لاغر و نحیف. ج، نساءه
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ج، مسیئون. بدکردار و گناهکار و محروم. (ناظم الاطباء). بدی کننده و گناهکار. (فرهنگ نظام). بدکردار. (دهار) (مهذب الاسماء). بدکردار. بدافعال. (از غیاث). بدکار. تباهکار. تبهکار. بدکاره. بزه کار. بزه مند. عاصی. مذنب. مجرم. آثم. اثیم. بدکنش. بدکننده، مقابل محسن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کسی که به اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (آنندراج)، رجل ٌ ماس، مردی که به پند و اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (منتهی الارب ذیل مسی) (ناظم الاطباء)، مردی که به پند کسی توجه نکند، (از اقرب الموارد)، و رجوع به ماس شود
لغت نامه دهخدا
بی پروا و بی باک را گویند، (برهان)، مأخوذ از تازی، بی باک و بی پروا و بی ترس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماسیف
تصویر ماسیف
فرانسوی غنده انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
هر آن چه که به چیز دیگر چسبیده شود، گونه ای گیاه که اندام
فرهنگ گویش مازندرانی