جدول جو
جدول جو

معنی خاسیٔ

خاسیٔ(سِءْ)
خاسی. سگ و خوک رانده و دور داشته شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، خاسئین. خاسئون: کونوا قرده خاسئین. (قرآن 165/7).
بی نظیر و بدل آن بود که گشتند بقهر
عمرو عنتر بسر تیغش خاسی و حسیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با خاسیٔ

خابیٔ

خابیٔ
ناامید. یقال: کید خابی ٔ، ای خائب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

خالیٔ

خالیٔ
شتری که فروخوابد بی علتی یاحرونی کند و نگذارد جا را. یقال: ناقه خالی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

طاسیٔ

طاسیٔ
گرفته: یقال نفسی طاسِئَهٌ، یعنی دل من گرفته است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

شاسیٔ

شاسیٔ
سخت و درشت. (منتهی الارب ذیل ش س ء). الجاسی ٔ الغلیظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

ماسیٔ

ماسیٔ
بی باک. (منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه در گفتار و کردار بی پروا باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

ناسیٔ

ناسیٔ
اسم فاعل است از نساء. (معجم متن اللغه). رجوع به نساء شود، فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه از انسان و حیوان. (اقرب الموارد) (المنجد). مقابل لاغر و نحیف. ج، نَسَاءَه
لغت نامه دهخدا