جدول جو
جدول جو

معنی ماسک - جستجوی لغت در جدول جو

ماسک
صورتک، نقاب، پوشش پارچه ای که برای جلوگیری از ورود ذرات معلق در هوا جلوی بینی و دهان قرار می دهند، وسیله ای که برای محافظت از سوختگی در موقع جوشکاری جلوی صورت می گیرند، کنایه از حالتی که فرد برای پنهان کردن احساسات، افکار و درونیاتش به خود می گیرد، پوششی از مواد شیمیایی یا طبیعی که به منظور حفظ شادابی و سلامت یا رفع معایب پوست صورت روی آن قرار می دهند
تصویری از ماسک
تصویر ماسک
فرهنگ فارسی عمید
ماسک
(سِ)
چنگ زننده به چیزی و گیرنده. (ناظم الاطباء). نگاه دارنده. و رجوع به ماسکه و تمسک شود، قابض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ماسک البول، دارویی است: بگیرند بلوط و کندر از هریکی یک درم تخم محلب و سعد و قرفه و خولنجان و راسن خشک و وج و کهربا از هریکی یک درم همه را بیزند شربتی سه درم با شراب کهن و این سفوف را ماسک البول گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماسکه شود
لغت نامه دهخدا
ماسک
آنچه که چهرۀ خود را بدان بپوشانند، نقاب، (مخصوصاً) صورتک عجیب و غریب که برای تغییر شکل یا مخفی کردن قیافۀ حقیقی به چهره زنند و در جشنها بدان صورت، خود را ظاهر سازند، (فرهنگ فارسی معین)، صورت مستعار که بر روی نهند بازی و مسخرگی را، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نقابی فلزی و مشبک که شمشیربازان برای حفاظت به چهرۀ خودزنند، نقابی که غواصان بر صورت خود نصب کنند و آن به لولۀ اکسیژن یا لولۀ هوا اتصال دارد تا به وسیلۀ آن تنفس کنند، (فرهنگ فارسی معین)،
- ماسک زدن، نقاب زدن، به مجاز، خلاف آنچه که هست خود را نشان دادن،
- ماسک برداشتن، نقاب از چهره برداشتن، به مجاز، خود یا دیگری را چنانکه هست نمودن
لغت نامه دهخدا
ماسک
آنچه که چهره خود را بدان بپوشاند، نقاب، صورت مستعار که بر روی نهند جهت بازی و مسخرگی نگاهدارنده فرانسوی روپوشه روبند، سر و ریخت نگاهدارنده. آنچه که چهره خود را بدان بپوشانند نقاب، (مخصوصا) صورتک عجیب و غریب که برای تغییر شکل یا مخفی کردن قیافه حقیقی بچهره زنند و در جشنها بدان صورت خود را ظاهر سازند، نقابی فلزی و مشبک که شمشیربازان برای حفاظت بچهره خود زنند، نقابی که غواصان بر صورت خودنصب کنند و آن بلوله اکسیژن یا لوله هوا اتصال دارد تابوسیله آن تنفس کنند
فرهنگ لغت هوشیار
ماسک
نقاب، روبند، صورتک
تصویری از ماسک
تصویر ماسک
فرهنگ فارسی معین
ماسک
روبند، صورتک، ماسکه، نقاب، صورت پوش، شکلک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماسک
۱ـ اگر خواب ببینید ماسک بر چهره زده اید، نشانه آن است که از رفتار شما نسبت به فردی عزیز تفسیر نادرستی صورت می گیرد. و همین امر باعث سوء تفاهم می شود، اما سرانجام این واقعه به نفع شما تمام می شود.
۲ـ اگر خواب ببینید دیگران ماسک بر چهره زده اند، علامت آن است که در آینده با حسادت و ریاکاری مبارزه می کنید.
۳ـ دیدن یک ماسک در خواب، علامت آن است که شخصی نسبت به شما بی وفایی خواهد کرد.
۴ـ اگر دختری خواب ببیند نقابی بر چهره دارد، علامت آن است که می کوشد از فرد مهربانی سوء استفاده کند.
۵ـ اگر دختری خواب ببیند نقاب از چهره برمی دارد یا دیگران چنین کاری می کنند، علامت آن است که جاه طلبی او بی پاسخ خواهد ماند. باید فروتنی را پیشه خود سازد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانک
تصویر مانک
(دخترانه)
مانگ، ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مالک
تصویر مالک
(پسرانه)
ارباب، از نامهای خداوند، آنکه دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد، نام فرشته ای که نگهبان دوزخ است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مامک
تصویر مامک
(دخترانه)
مادر، خطاب محبت آمیز به فرزند دختر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهک
تصویر ماهک
(دخترانه)
ماه کوچک، نام یکی از پادشاهان سکائی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
باسک، خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناسک
تصویر مناسک
اعمال و عبادات دینی
مناسک حج: اعمال و عبادات حج، از قبیل طواف کعبه، دویدن بین صفا، مروه و اقامت در عرفات و قربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهک
تصویر ماهک
قسمت سفید رنگ و هلالی انتهای ناخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممسک
تصویر ممسک
امساک کننده، بخیل، خسیس، چنگ در زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسک
تصویر کاسک
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارک
تصویر مارک
نشان مخصوص که در بالای کاغذ مکاتبات و اسناد هر اداره یا سازمان چاپ می شود
واحد پول سابق آلمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تماسک
تصویر تماسک
به هم چنگ زدن و آویختن، کنایه از خود را نگه داشتن، خویشتن داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسه
تصویر ماسه
شن نرم که درشتی دانه هایش از چند میلی متر بیشتر نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسکه
تصویر ماسکه
نیروی نگه داری چیزی، نیروی نگه دارنده از خطا و گناه، حس خودداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسک
تصویر باسک
خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه، برای مثال ای برادر بیار کاسۀ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(سِ کَ)
قوتی است که غذا را گیرد مدت طبخ هاضمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ماسکه شود، پوست پاره ای که بر روی کودک و اسب کره باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیننا ماسکه رحم، در میان ما خویشی بهم درپیوسته است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ / کِ)
ماسکه. مؤنث ماسک. نگاهدارنده. بازدارنده: سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکۀ سکون از دست شده و جاذبۀ قرار با فرار بدل گشته. (جهانگشای جوینی). این سخن چنان بر دل خان اثر کرد که ماسکۀ ثبات و سکون متحرک شد. (جهانگشای جوینی). از آن جماعت که ماسکۀ عقلی عنان گیر ایشان بوده است... (جهانگشای جوینی).
- ماسکه نداشتن، حالت خودداری نداشتن، و در کسی گویند که ضبط خود نتواند. (ناظم الاطباء).
، قوه ای که غذا را در مدت طبخ و هضم هاضمه نگهداری می کند: جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه بباید تا تن به صلاح آید. (کتاب المعارف ص 13). اکنون از غذاهای دنیا امساک باید تا معده غذایی دینی را اشتها و جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه پدید آید. (کتاب المعارف ص 13). و رجوع به ترکیبات همین کلمه و قوه و ترکیبهای آن شود.
- قوت ماسکه، قوه ماسکه اندر لیفهاست که به وریب نهاده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- قوه ماسکه، قوه ای که در مدت هضم هاضمه غذا را در معده نگاهدارد. (ناظم الاطباء). قوه ای در حیوان که غذا را در معده نگاه دارد و دفع فضول به اختیار صاحب قوه آرد. قوه ای که مجذوب قوه جاذبه تا گاه هضم نگاه دارد. قوه ای در حیوان که آنچه را که در مثانه و در معده هست نگاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از چهار قوه طبیعیۀ خادمه است، وهی قوه تستولی علی الغذاء لئلا ینساب فجاءه. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
ماسکه رفته ز کار گشته حرم آشکار
لغت نامه دهخدا
(تَ حَحُ)
چنگ درزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). اعتصام. (اقرب الموارد) ، خویشتن داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خویشتن را نگاه داشتن و مجازاً بمعنی صبر و تحمل و وقار آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ما تماسک ان قال ذلک، ای ما ضبط نفسه و ما تمالک. (اقرب الموارد) : که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود. (کلیله و دمنه). آواز او (شنزبه) چنان شیر را ازجای ببرد که عنان تمالک و تماسک از دست او بشد و راز خود بر دمنه بگشاد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 70)
لغت نامه دهخدا
پارسی است: تاسک تاس کوچک طاس کوچک طاس خرد، کعب کعبه یکی از کعبتین، آویز های طلا و نقره طاس، حقه سیم (از اسباب زینت) طاس، طاس کوچک که در منجوق و پرچم تعبیه شده است. یا طاسک پرچم. طاس پرچم. یا طاسک منجوق. ماهچه علم
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهخود، مغفر، ظرفی چوبین سفالین یا چینی گود که در آن چیزی خورند یا نوشند
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و در جایی نهند تا منعقد گردد بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود جغرات: غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ. (گلستان. قر. 54) یا ماست و موسیر. موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه وهمه چیز. یا رنگ کسی مثل ماست پریدن، بر اثر رنج و محنت و مرگ یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورتش پریدن: دندانهایش کلید شد، رنگش مثل ماست پرید... یا ماست تو (ی) دهن کسی بودن، از گفتن سخنی در موقع لازم خودداری کردن: وقتی فلانی داشت این میوه ها را بتو قالب می کرد ماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارد ک یا ماست را هم نمی برد. بسیار کند است (چاقو کارد)، یا ماست ها را کیسه کردن، از تهدید کسی ترسیدن جاخوردن: تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت
فرهنگ لغت هوشیار
پول آلمان که تقریباً یک فرانک و 52 سانتیم فرانسه ارزش دارد علامت، نشانه آلمانی شهر وای آلمانی پارسی لاتینی گشته ک ماریک (علامت نشانه) نشان داغ انگ انک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
خمیازه دهان دره فاژ فاژه آسا خامیاز پاشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسک
تصویر باسک
دهن دره، خمیازه خمیازه خامیازه دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
خویشتن داری کردن خویشتنداری، چنگ در زدن خود را نگاهداشتنخویشتن داری کردن، چنگ در زدن آویختن، خویشتن داری، چنگ زنی آویزش، جمع تماسکات
فرهنگ لغت هوشیار
ماسکه در فارسی: نگاهدارنده، نیام زه: نیامی که روی زه یا کره را می پوشاند، پیشخوراک مونث ماسک: ... از آن جماعت که ماسکه عقلی عنان گیر ایشان بوده است
فرهنگ لغت هوشیار
مصغر مام است که مادر باشد یعنی مادرک مادرک (مهربان) : ز ابتدا سر مامک غفلت نبازیدم چوطفل زانکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای (مامای) من. (خاقانی. سج. 323 عبد. 330)، مادر، دختر (بهنگام ترحم)، بازیی است کودکان را سر مامک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماسک
تصویر تماسک
((تَ سُ))
خود را نگاه داشتن، چنگ در زدن و آویختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماسکه
تصویر ماسکه
((س کِ))
نگاه دارنده
فرهنگ فارسی معین