جدول جو
جدول جو

معنی مازی - جستجوی لغت در جدول جو

مازی
مخالف و دور، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، یقال قعد عنی مازیا، ای مخالفاً بعیداً، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مازی
ستمگر، ناسازگار
تصویری از مازی
تصویر مازی
فرهنگ لغت هوشیار
مازی
بلوط، از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماری
تصویر ماری
(دخترانه)
فرانسه از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غازی
تصویر غازی
(پسرانه)
جنگجوی مذهبی، عنوان چندتن از پادشاهان و افراد تاریخی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهی
تصویر ماهی
(دخترانه)
جانوری مهره دار، آبزی معروف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانی
تصویر مانی
(پسرانه)
پیامبر ایرانی در زمان شاپور ساسانی، نام بنیانگذار آیین مانوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تازی
تصویر تازی
عرب، عربی، اسبی از نژاد عربی
نوعی سگ شکاری بسیار دونده و تیزرو با بدن لاغر و پاهای دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجازی
تصویر مجازی
جزادهنده، پاداش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهی
تصویر ماهی
جانوری آبزی، مهره دار، خونسرد و دارای آبشش و باله که بعضی از انواع آن بدنی پوشیده از فلس دارند
ماهی خاویار: در علم زیست شناسی هر یک از ماهی های خوراکی غضروفی، شامل اوزن برون، تاس ماهی و فیل ماهی که تخم آن ها به صورت خاویار مصرف می شود
ماهی آزاد: در علم زیست شناسی نوعی ماهی خوراکی دریازی با بدن کشیده که در رودخانه تخم ریزی می کند، آزادماهی
ماهی برقی: در علم زیست شناسی نوعی ماهی با بدنی پهن و پوستی صاف که به وسیلۀ دستگاه مخصوصی که در بدن خود دارد نیروی برق تولید می کند، ماهی اژدر، سفره ماهی
ماهی پرنده: در علم زیست شناسی نوعی ماهی با باله های پهن که در آب های گرم زیست می کند و می تواند تا ۵ متر از سطح آب بالا بجهد
ماهی دودی: نوعی ماهی سفید که آن را از دریا صید می کنند و پس از خالی کردن شکم او گوشتش را مدتی در نمک می گذارند و بعد دود می دهند و نگه می دارند
ماهی سفید: در علم زیست شناسی نوعی ماهی خوراکی با گوشتی سفید که در دریای خزر زیست می کند
ماهی شیم: در علم زیست شناسی نوعی ماهی سفید با خال های سیاه در پشت
ماهی قزل آلا: در علم زیست شناسی نوعی ماهی خوراکی از خانوادۀ ماهی آزاد، با پوستی پوشیده از خال های تیره که معمولاً در رودخانه ها زندگی می کند
ماهی کولی: در علم زیست شناسی نوعی ماهی کوچک با قدی در حدود ۳۰ سانتی متر، شکمش سفید و پشتش آبی رنگ است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازی
تصویر رازی
اهل ری، از مردم ری
بنّایی، برای مثال ای ز تو بر عمارت عالم / یافته عدل خلعت رازی (ابوالفرج رونی - ۱۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مائی
تصویر مائی
مربوط به ماء، کنایه از فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالی
تصویر مالی
مربوط به مال مثلاً کمک مالی
پر، لبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماحی
تصویر ماحی
محو کننده، زایل کننده، نیست و نابود کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشی
تصویر ماشی
پیاده، آنکه با پای خود به راهی می رود و سوار بر مرکب نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازح
تصویر مازح
مزاح کننده، هزل گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایی
تصویر مایی
ما بودن، هستی، وجود، کنایه از خودبینی، خودخواهی، تکبر
مایی ومنی: کنایه از خودبینی، خودخواهی، تکبر، برای مثال در بحر مایی و منی افتاده ام بیار / می تا خلاص بخشدم از مایی و منی (حافظ - ۹۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غازی
تصویر غازی
مجاهد، جنگجو، کسی که در راه خدا با دشمنان دین می جنگد
نوعی سکۀ قدیمی معادل بیست قرش
بند باز، رسن باز، ریسمان باز، برای مثال سالک به سینه شو نه به صورت که عنکبوت / غازی نگردد ارچه برآید به ریسمان (مجیرالدین بیلقانی - ۱۵۲)، سغبۀ خلقم چو صوفی در کنش / شهرۀ شهرم چو غازی بر رسن (سعدی۲ - ۶۶۰)
معرکه گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمازی
تصویر غمازی
غماز بودن، سخن چینی، برای مثال میسرت نشود سرّ عشق پوشیدن / که عاقبت بکند آب دیده غمازی (سعدی۲ - ۵۱۸)، ناز و عشوه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازو
تصویر مازو
بلوط
ماده ای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط به دست می آید و بر اثر گزش حشره ای به صورت کروی درمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادی
تصویر مادی
از مردم ماد مثلاً سرباز مادی، مربوط به ماد مثلاً هنر مادی، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در سرزمین ماد رایج بوده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماری
تصویر ماری
مانند مار کشنده بودن، برای مثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
(غَمْ ما)
وشایت. (مقدمه الادب زمخشری). غماز بودن. سخن چینی. غمز. نمیمه. رجوع به غمّاز شود:
چو مشک عشق توغماز من شد ای دل و جان
بدیع نبود از مشک و عشق غمازی.
سوزنی.
کسی چه عیب کند مشک را بغمازی ؟
ظهیر فاریابی.
از قمر اندوخته شب بازیی
وز سحر آموخته غمازیی.
نظامی.
نی مرااو تهمت دزدی نهد
نی مهارم را به غمازی دهد.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
نام یونانی شهری از چترپتی کاپادوکیه، و این شهر مسقطالرأس استرابن است، و امروز به آماسیه مشهور است
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازی
تصویر تازی
کسی که در عربستان میماند، عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جازی
تصویر جازی
از ریشه پارسی جایزه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
در جزو اخیر بعض کلمات مرکب آید بمعنی سازندگی بنا کردن عمل آوردن و آن عمل و شغل سازنده آنرا رساند: آباژور سازی آبجو سازی بخاری سازی چرمسازی: صابون سازی کاشی سازی مجسمه سازی یراق سازی، گاه محل و مکان و دکان و کارخانه ای را که در آن چیزی سازند رساند
فرهنگ لغت هوشیار
هر کاری که مایه سرگرمی باشد، رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی، کار تفریحی، لهو لهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمازی
تصویر غمازی
سخن چینی غمز نمیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازیه
تصویر مازیه
برتری فزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازی
تصویر رازی
منسوب به ری. اهل ری از مردم ری، زبان مردم ری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمازی
تصویر غمازی
((غَ مُ))
سخن چینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادی
تصویر مادی
گیتایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماضی
تصویر ماضی
گذشته، پارینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجازی
تصویر مجازی
هس تنما
فرهنگ واژه فارسی سره