مزاج داننده. دانندۀ مزاج. عارف به مزاج. کسی که در مزاج کسی تصرف کرده باشد و بر نیک و بد آن اطلاع خوب داشته باشد. (آنندراج). آگاه به خوی و طبیعت. (ناظم الاطباء). مزاج شناس. آن که به اخلاق دیگران آگاه باشد و طرز رفتار با آنها را بداند: کناره جوی ازاین مشت استخوان شده اند سگان این سر کو خوش مزاجدان شده اند. میر جملۀ شهرستانی (از آنندراج). ، دمساز و سازوار. (ناظم الاطباء)
مزاج داننده. دانندۀ مزاج. عارف به مزاج. کسی که در مزاج کسی تصرف کرده باشد و بر نیک و بد آن اطلاع خوب داشته باشد. (آنندراج). آگاه به خوی و طبیعت. (ناظم الاطباء). مزاج شناس. آن که به اخلاق دیگران آگاه باشد و طرز رفتار با آنها را بداند: کناره جوی ازاین مشت استخوان شده اند سگان این سر کو خوش مزاجدان شده اند. میر جملۀ شهرستانی (از آنندراج). ، دمساز و سازوار. (ناظم الاطباء)
آنکه دارای مادر است. آنکه در دامان مادر پرورش یافته. - پدرمادردار، آنکه دارای اصل و نسب است. کسی که از خاندان مشهور و اصیلی باشد. ، آنکه از مادر خود نگاهداری کند. کسی که هزینۀ زندگی مادر را بعهده دارد. رجوع به مادۀ بعد شود
آنکه دارای مادر است. آنکه در دامان مادر پرورش یافته. - پدرمادردار، آنکه دارای اصل و نسب است. کسی که از خاندان مشهور و اصیلی باشد. ، آنکه از مادر خود نگاهداری کند. کسی که هزینۀ زندگی مادر را بعهده دارد. رجوع به مادۀ بعد شود
دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در 8هزارگزی شوسۀ بستان آباد - تبریز با 503 تن سکنه، آب آن از رودخانه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در 8هزارگزی شوسۀ بستان آباد - تبریز با 503 تن سکنه، آب آن از رودخانه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
پوشاک عوضی. ملبوسی که بجای آنچه در تن دارند پوشند. (ناظم الاطباء). کن و واکن. جامه ای به ذخیره که جامۀ پوشیده را بدل باشد. جامه ای جز آن که بر تن دارند که چون این شوخ گیردآن دیگری را پوشند. جامۀ نهاده برای بدل کردن جامه ای که در تن دارند. (یادداشت مؤلف). واشور. واشو. - امثال: یک پیرهن دارد که واگردانش آفتاب است، یعنی جامه اش منحصر به همین یک پیراهن است و پیرهنی جز آنچه پوشیده و هم اکنون برتن دارد ندارد. ، در تداول تصنیف سازان و خوانندگان، ترجیع. آن قسمت از آهنگ یا تصنیف که پس از هر بندی تکرار شود به وسیلۀ خواننده یا به وسیلۀ جماعتی از اعضای ارکستر و نوازندگان
پوشاک عوضی. ملبوسی که بجای آنچه در تن دارند پوشند. (ناظم الاطباء). کن و واکن. جامه ای به ذخیره که جامۀ پوشیده را بدل باشد. جامه ای جز آن که بر تن دارند که چون این شوخ گیردآن دیگری را پوشند. جامۀ نهاده برای بدل کردن جامه ای که در تن دارند. (یادداشت مؤلف). واشور. واشو. - امثال: یک پیرهن دارد که واگردانش آفتاب است، یعنی جامه اش منحصر به همین یک پیراهن است و پیرهنی جز آنچه پوشیده و هم اکنون برتن دارد ندارد. ، در تداول تصنیف سازان و خوانندگان، ترجیع. آن قسمت از آهنگ یا تصنیف که پس از هر بندی تکرار شود به وسیلۀ خواننده یا به وسیلۀ جماعتی از اعضای ارکستر و نوازندگان
کماچدان. ظرفی مسین به سان دیگ و دردار که در آن خمیر فطیر را با روغن گذاشته و در آن را محکم نموده درزیر آتش خل گذارند تا پخته شود و نیز در آن خورشها پزند. (ناظم الاطباء). ظرف مسین یا سفالین بسان دیگ دردار که در آن خورش پزند. (فرهنگ فارسی معین). قسمی دیگ مسین خرد با در. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کماچدان. ظرفی مسین به سان دیگ و دردار که در آن خمیر فطیر را با روغن گذاشته و در آن را محکم نموده درزیر آتش خل گذارند تا پخته شود و نیز در آن خورشها پزند. (ناظم الاطباء). ظرف مسین یا سفالین بسان دیگ دردار که در آن خورش پزند. (فرهنگ فارسی معین). قسمی دیگ مسین خرد با در. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نام دهی است در طرف غربی و یک فرسخی واسط، (برهان)، یاقوت گوید از نواحی شرقی واسط و به یک فرسنگی آن است، از آنجاست احمد بن محمد بن علی بن الحسین انطاکی ابوالعباس معروف به ابن طلائی که پیری صالح و اهل قرآن بود، ببغداد در آمد و از ابی القاسم اسماعیل بن احمد سمرقندی و دیگران سماع حدیث کرد و به داوردان باز گردید و آنجا بریاضت و مجاهدت عمر گذارد و در 455 هجری قمری درگذشت، (معجم البلدان)، در داوردان دیری منسوب به حضرت حزقیل هست، (قاموس الاعلام ترکی)
نام دهی است در طرف غربی و یک فرسخی واسط، (برهان)، یاقوت گوید از نواحی شرقی واسط و به یک فرسنگی آن است، از آنجاست احمد بن محمد بن علی بن الحسین انطاکی ابوالعباس معروف به ابن طلائی که پیری صالح و اهل قرآن بود، ببغداد در آمد و از ابی القاسم اسماعیل بن احمد سمرقندی و دیگران سماع حدیث کرد و به داوردان باز گردید و آنجا بریاضت و مجاهدت عمر گذارد و در 455 هجری قمری درگذشت، (معجم البلدان)، در داوردان دیری منسوب به حضرت حزقیل هست، (قاموس الاعلام ترکی)
مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: یزدگرد پدر بهرام گور که او را بزه گر خوانند، پدرش هم یزدگرد نام بود، مردی بزرگ و با سیاست و عدل، خلاف پسرش و چنان گویند که وفا و امانت او بدان جای بود که ملکی در روم بمرد بعهد او اندر، و پسری طفل داشت او را وصیت کرد و به یزدجرد که پادشاهی بر وی نگاه دارد، پس از این یزدجرد شروین پرنیان را که رئیس روستای دشتوه بود، بحد قزوین به روم فرستاد بیست سال، تا پادشاهی نگاه داشت و چون پسرش بزرگ شد زنهار بجا آورد و بدو باز فرمود دادن، و شروین را باز خواند و او آنجا شهری بنا کرده است ناوی شروین نام و اکنون معرب آنرا باجروان خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 86) ، جای بلیطفروشی (در ترکی: باجا) : باجۀ بروات در بانک. باجۀ پاکت های سفارشی در پست خانه. این کلمه را فرهنگستان ایران بجای لفظ گیشه اختیار کرده است، ترکی بمعنی سوراخ و بیشتر بر سقف اطاق اطلاق شود. سوراخ بام بخانه، ناوچۀ آهنی که سیم و زر گداخته در آن ریزند قریه ایست از دیار مصر در جزیره از اعمال بلیخ. (معجم البلدان).
مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: یزدگرد پدر بهرام گور که او را بزه گر خوانند، پدرش هم یزدگرد نام بود، مردی بزرگ و با سیاست و عدل، خلاف پسرش و چنان گویند که وفا و امانت او بدان جای بود که ملکی در روم بمرد بعهد او اندر، و پسری طفل داشت او را وصیت کرد و به یزدجرد که پادشاهی بر وی نگاه دارد، پس از این یزدجرد شروین پرنیان را که رئیس روستای دشتوه بود، بحد قزوین به روم فرستاد بیست سال، تا پادشاهی نگاه داشت و چون پسرش بزرگ شد زنهار بجا آورد و بدو باز فرمود دادن، و شروین را باز خواند و او آنجا شهری بنا کرده است ناوی شروین نام و اکنون معرب آنرا باجروان خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 86) ، جای بلیطفروشی (در ترکی: باجا) : باجۀ بروات در بانک. باجۀ پاکت های سفارشی در پست خانه. این کلمه را فرهنگستان ایران بجای لفظ گیشه اختیار کرده است، ترکی بمعنی سوراخ و بیشتر بر سقف اطاق اطلاق شود. سوراخ بام بخانه، ناوچۀ آهنی که سیم و زر گداخته در آن ریزند قریه ایست از دیار مصر در جزیره از اعمال بلیخ. (معجم البلدان).
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد که در 26 هزارگزی جنوب باختری مهابادو 13 هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 169سکنه. آب آن از رود خانه مهاباد تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و چغندر و توتون و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راهش مالرو است، در دو محل بفاصله یکهزارگزی دو آبادی بنام باگردان بالا و پائین مشهور و سکنۀ باگردان بالا 25 نفر میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، پریدن و پرواز کردن بسوی چیزی یا در طلب چیزی و یا در هوای چیزی: دلی که بال و پری در هوای خاک بزد ندید خواب شکفتن چو غنچۀ تصویر. خاقانی. - بال و پرزده، پرو بال زده در مقام نفرین گفته شود
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد که در 26 هزارگزی جنوب باختری مهابادو 13 هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 169سکنه. آب آن از رود خانه مهاباد تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و چغندر و توتون و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راهش مالرو است، در دو محل بفاصله یکهزارگزی دو آبادی بنام باگردان بالا و پائین مشهور و سکنۀ باگردان بالا 25 نفر میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، پریدن و پرواز کردن بسوی چیزی یا در طلب چیزی و یا در هوای چیزی: دلی که بال و پری در هوای خاک بزد ندید خواب شکفتن چو غنچۀ تصویر. خاقانی. - بال و پرزده، پرو بال زده در مقام نفرین گفته شود
دهی از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار. در 66 هزارگزی شمال باختر لنگه. سکنه 121 تن. محصول خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دوفرسخ ونیم میانۀ شمال و مشرق چارک است. (از فارسنامۀ ناصری)
دهی از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار. در 66 هزارگزی شمال باختر لنگه. سکنه 121 تن. محصول خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دوفرسخ ونیم میانۀ شمال و مشرق چارک است. (از فارسنامۀ ناصری)
لباس بجز آنچه که بر تن دارند و چون این جامه چرکین گردد از تن درآرند و آن یک را بتن کنند واشور. یا یک پیرهن دارد که واگرداناش آفتاب است. جامه اش منحصر بهمین یک پیرهن است، آن قسمت از تصنیف و آهنگ که پس از هر بندی تکرار شودبرگردان ترجیع، تفاوت توفیر ما به الاختلاف
لباس بجز آنچه که بر تن دارند و چون این جامه چرکین گردد از تن درآرند و آن یک را بتن کنند واشور. یا یک پیرهن دارد که واگرداناش آفتاب است. جامه اش منحصر بهمین یک پیرهن است، آن قسمت از تصنیف و آهنگ که پس از هر بندی تکرار شودبرگردان ترجیع، تفاوت توفیر ما به الاختلاف