جدول جو
جدول جو

معنی ماثل - جستجوی لغت در جدول جو

ماثل(ثِ)
نشان سرای که اثرش باقی نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- جوز ماثل، تاتوره. (ناظم الاطباء).
، به خدمت ایستاده. (ناظم الاطباء) ، قائم و به زمین چسبیده و آن از اضداد است. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) ، مثل ماثل، در مبالغه گویند، ای جهد جاهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممثل
تصویر ممثل
همانند، هم اندازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اماثل
تصویر اماثل
برتر، فاضل تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکل
تصویر ماکل
خوردنی، خوراکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثال
تصویر مثال
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه،
در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل،
فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره
مثال دادن: فرمان دادن، برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹)
مثال زدن: ذکر کردن مثال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاثل
تصویر تاثل
استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، قوام، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایل
تصویر مایل
گراینده، میل کننده، خواهان، خمیده، خرامان، خرامنده، برای مثال که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیده ام مایل (سعدی۲ - ۶۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
همانند مانند هم، مثل هم، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تماثل
تصویر تماثل
مانند هم شدن، مثل یکدیگر شدن دو چیز
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ثِ)
جمع واژۀ امثل بمعنی مشابه و نظیر است یا جمع واژۀ امثال که جمع واژۀ مثل است و بمعنی همسران استعمال میشود. (از غیاث اللغات). جمع واژۀ امثل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نظایر.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از بیماری به شدن. (زوزنی) (آنندراج). به گشتن بیمار و از بیماری به شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : امید از تماثل و انتعاش برداشت و به آب و هوای غزنه مشتاق گشت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مانند یکدیگر شدن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تشابه دو چیز. (از اقرب الموارد). مساوی یکدیگر شدن دو چیز مانند 3 با 3 و 4 با 4. (از تعریفات جرجانی) ، تماثل و مماثله، در اصطلاح محاسبان هر دو عدد برابر یکدیگر را گویند و این دو عدد متماثل یکدیگر باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مماثله و متماثل شود، اصطلاح علماء کلام و حکمت. رجوع به مثل و کشاف اصطلاحات الفنون شود، اصطلاح فن بدیع. رجوع به موازنه و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثِ)
به چیزی مانندشونده و برابر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک سان. برابر. مساوی. مشابه. مانند و همتا. معادل و مقابل. (از ناظم الاطباء). همانند. مشاکل. تا. همتا: در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو می آید. (المعجم چ دانشگاه ص 37)
لغت نامه دهخدا
(ثِ لَ)
چراغ پایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (زمخشری) (آنندراج). ج، مواثل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
جمع ماثم ماثمه، بزه کاریها کیفر سزای گناه جمع ماثم و ماثمه خطاها بزه کاریها. جزای گناه پاداش بزه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع امثل، برکشیدگان همانندان جمع امثل. برتران بهتران فاضلتران، گزیدگان گزینان برگزیدگان، نظیران همانندان
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نوین: هنرپیشه بازیگر، در تازی کهن: مانند شده خونبها گیرنده جرمی است کروی که دو سطح متوازی بر آن محیط باشند و مرکز آنها مرکز عالم است و منطقه آن در سطح منطقه البروج و قطبین آن عالم است (کشاف اصطلاحات) یا فلک ممثل. منطقه فلک ممثل (تسمیه حال باسم محل) (کشاف اصطلاحات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثال
تصویر مثال
جمع امثله، فرمان، حکم، اندازه، مقدار
فرهنگ لغت هوشیار
برگردنده از راه، ترک کننده و برگردنده و خمنده، جور کننده، عدول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق: خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. (وحشی. چا. امیر کبیر 269)، خمیده برگردیده، نزدیک به متمایل به: کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماثد
تصویر ماثد
دید بان
فرهنگ لغت هوشیار
آثار و نشانه های نیک و کارهای پسندیده که از کسی باقی ماند، مفاخر، مکارم اثر، جمع ماثره، نیکنشانها جمع ماثره. و ماثره: اعمال پسندیده آثار نیکوی باقی خلفا و ماثر ایشان رضوانالله علیهم ا جمعین، مکرمتهای موروثی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
مانند شونده مانا مانند هم مثل هم برابر: (در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو میاید) (المعجم. چا. دانشگاه. 37)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخل
تصویر ماخل
گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماثل
تصویر تماثل
مانند هم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
استوار شدن بن بستن ریشه بستن کونه کردن، استواردن استوار شدن بن گرفتن استوار شدن محکم شدن بنیاد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثل
تصویر امثل
برتر والاتر گزیده تر برتر بهتر، شریفتر، فاضلتر، جمع اماثل
فرهنگ لغت هوشیار
طعام و خوردنی فرانسوی دو کانه، جمع ماکل، خورش ها خوراک ها خوردنی ها خورش خوردنی خوراک اشکال بلورینی که در ساختمان کانیها از اجتماع دو یا چند بلور حاصل شود و یا دونیم بلور در یک کانی بمنظور پیدا کردن عناصر تقارنی بیشتری نسبت بهم تغییر وضع دهند و شکلی حاصل کنند که جزبلور اصلی است. در این حالت آنرا ماکل آن کانی نامند. ماکل ها بر دوقسمند: یکی ماکل ساده که عبارت از ماکل بهم چسبیده است یعنی دو فرد بلور و یادو نیم فرد بلور در یک سطح صاف بهم ملصق میشوند که این سطح التصاق سطح تقارن ماکل نیز خواهد بود و دیگر ماکل درهم یا ماکل تداخلی است که محل التصاق دو فرد یا دو نیم فرد بلور یک سطح صاف نیست و این دو قسمت درهم داخل شده اند و بنابراین سطح التصاق سطح تقارن نخواهد بود و در این وضع سطح تقارن دیگری پیدا میکنند، جمع ماکل خوردنیها خوراکها: زاهد کسی باشد که او را به آنچه تعلق بدنیادارد مانند ماکل و مشارب... رغبت نبود. خوردنی خوراکی جمع ماکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماثل
تصویر اماثل
((اَ ثِ))
جمع امثل، فضلا، هنرمندان، مانندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
((مُ ثِ))
یکسان، برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امثل
تصویر امثل
((اَ ثَ))
گزیده تر، برتر، بهتر، شریف تر. فاضل تر، جمع اماثل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایل
تصویر مایل
((یِ))
کج، خمیده، آرزومند، مشتاق، دارای شیب اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثال
تصویر مثال
((مِ))
مانند، شبیه، فرمان، حکم، جمع امثله، کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود، شاهد، تصویر، تمثال، مجسمه، پیکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممثل
تصویر ممثل
((مُ مَ ثَّ))
مثل زده شده، مجسم شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماثل
تصویر تماثل
((تَ ثُ))
مانند هم شدن، همچون یکدیگر گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثال
تصویر مثال
نمونه، مانند
فرهنگ واژه فارسی سره