ملا حیدر. از شعرای هندوستان بود و در آغاز روانی تخلص میکرد، ولی به سبب لکنتی که در زبان داشت این تخلص برگزید. این بیت او راست: ترک چشم او ز مستی هرچه با من راز گفت غمزۀ غماز با آن شوخ یک یک بازگفت. (قاموس الاعلام ترکی)
ملا حیدر. از شعرای هندوستان بود و در آغاز روانی تخلص میکرد، ولی به سبب لکنتی که در زبان داشت این تخلص برگزید. این بیت او راست: ترک چشم او ز مستی هرچه با من راز گفت غمزۀ غماز با آن شوخ یک یک بازگفت. (قاموس الاعلام ترکی)
لکنه. گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث). درماندن به سخن. (منتهی الارب). لکن. لکنونه. لکونه. کندی زبان. کندزبانی. از کارماندگی. کلته. زبان شکستگی. عی ّ در لسان. گرفته زبانی. درماندگی در سخن. شکستگی زبان. تهتهه. (منتهی الارب) : تهته، لکنت کردن. تختخه، لکنت زبان. تلاکن، لکنت کردن با خود تا مردم خندند. (منتهی الارب). - زبانش به لکنت افتادن، به تت و پت افتادن
لکنه. گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث). درماندن به سخن. (منتهی الارب). لکن. لکنونه. لکونه. کندی زبان. کندزبانی. از کارماندگی. کلته. زبان شکستگی. عی ّ در لسان. گرفته زبانی. درماندگی در سخن. شکستگی زبان. تهتهه. (منتهی الارب) : تهته، لکنت کردن. تختخه، لکنت زبان. تلاکن، لکنت کردن با خود تا مردم خندند. (منتهی الارب). - زبانش به لکنت افتادن، به تِت و پِت افتادن
الشیخ محمد عبدالحلیم بن محمدامین الله اللکنوی الانصاری (1239-1285 هجری قمری). او راست: الاقوال الاربعه فی رد الشبهات المورده. حاشیه علی شرح نفیس ابن عوض قمرالاقمار علی نورالانوار شرح المنار. معین القائصین فی رد المغاطین. (معجم المطبوعات ج 2) شیخ محمد عبدالباقی الانصاری اللکنوی. نزیل مدینه. او راست: المنح المدنیه فی مختارات الصوفیه. (معجم المطبوعات ج 2)
الشیخ محمد عبدالحلیم بن محمدامین الله اللکنوی الانصاری (1239-1285 هجری قمری). او راست: الاقوال الاربعه فی رد الشبهات المورده. حاشیه علی شرح نفیس ابن عوض قمرالاقمار علی نورالانوار شرح المنار. معین القائصین فی رد المغاطین. (معجم المطبوعات ج 2) شیخ محمد عبدالباقی الانصاری اللکنوی. نزیل مدینه. او راست: المنح المدنیه فی مختارات الصوفیه. (معجم المطبوعات ج 2)
لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دد پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام، پیر و لاغر و مردنی، صفت آلتی یا چیزی فرسوده و ازکارافتاده، چون: ساعت و شمشیر و آفتابه و کارد و چاقو و کالسکه و درشکه و جز آن
لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دَدِ پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام، پیر و لاغر و مردنی، صفت آلتی یا چیزی فرسوده و ازکارافتاده، چون: ساعت و شمشیر و آفتابه و کارد و چاقو و کالسکه و درشکه و جز آن
درخور نفرین. سزاوار لعنت. در تداول فارسی زبانان، ملعون: گفت: بگوی مر خدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم خاک به دهان آن لعنتی (یعنی نمرود). (ترجمه طبری بلعمی). شمر لعنتی، ملعون
درخور نفرین. سزاوار لعنت. در تداول فارسی زبانان، ملعون: گفت: بگوی مر خدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم خاک به دهان آن لعنتی (یعنی نمرود). (ترجمه طبری بلعمی). شمر لعنتی، ملعون
گجستک نیفریتک گجسته بسولیده منسوب به لعنت، سزاوار لعنت ملعون: گفت: بگوی مرخدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم. خاک بدهان آن لعنتی (نمرود)
گجستک نیفریتک گجسته بسولیده منسوب به لعنت، سزاوار لعنت ملعون: گفت: بگوی مرخدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم. خاک بدهان آن لعنتی (نمرود)