جدول جو
جدول جو

معنی لکنتی - جستجوی لغت در جدول جو

لکنتی
(لُ نَ)
ملا حیدر. از شعرای هندوستان بود و در آغاز روانی تخلص میکرد، ولی به سبب لکنتی که در زبان داشت این تخلص برگزید. این بیت او راست:
ترک چشم او ز مستی هرچه با من راز گفت
غمزۀ غماز با آن شوخ یک یک بازگفت.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
لکنتی
عاجز و از کارمانده: اسب لکنت، فرسوده و قراضه: شمشیر لکنت
تصویری از لکنتی
تصویر لکنتی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لکنت
تصویر لکنت
گرفتن زبان هنگام حرف زدن، کندزبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعنتی
تصویر لعنتی
سزاوار لعنت، ملعون
فرهنگ فارسی عمید
(لِ مُ)
پیر ادوار. سیاستمدار فرانسوی، مولد لیون (1762-1826 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
کلته. فرسوده. عاجز. از کار مانده. لکنته. لکنتی: اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره
لغت نامه دهخدا
(لُنَ)
لکنه. گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث). درماندن به سخن. (منتهی الارب). لکن. لکنونه. لکونه. کندی زبان. کندزبانی. از کارماندگی. کلته. زبان شکستگی. عی ّ در لسان. گرفته زبانی. درماندگی در سخن. شکستگی زبان. تهتهه. (منتهی الارب) : تهته، لکنت کردن. تختخه، لکنت زبان. تلاکن، لکنت کردن با خود تا مردم خندند. (منتهی الارب).
- زبانش به لکنت افتادن، به تت و پت افتادن
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نوعی خرما. (از دزی ج 2 ص 492) و رجوع به کنت شود
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
الشیخ محمد عبدالحلیم بن محمدامین الله اللکنوی الانصاری (1239-1285 هجری قمری). او راست: الاقوال الاربعه فی رد الشبهات المورده. حاشیه علی شرح نفیس ابن عوض قمرالاقمار علی نورالانوار شرح المنار. معین القائصین فی رد المغاطین. (معجم المطبوعات ج 2)
شیخ محمد عبدالباقی الانصاری اللکنوی. نزیل مدینه. او راست: المنح المدنیه فی مختارات الصوفیه. (معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَکْ)
از نواحی هندوستان قریب به سرحد تبت. (حبیب السیر حالات سلاطین غور چ تهران ص 228، 229، 230 و 231)
لغت نامه دهخدا
(لَکَ تَ / تِ)
لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دد پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام، پیر و لاغر و مردنی، صفت آلتی یا چیزی فرسوده و ازکارافتاده، چون: ساعت و شمشیر و آفتابه و کارد و چاقو و کالسکه و درشکه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
درخور نفرین. سزاوار لعنت. در تداول فارسی زبانان، ملعون: گفت: بگوی مر خدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم خاک به دهان آن لعنتی (یعنی نمرود). (ترجمه طبری بلعمی). شمر لعنتی، ملعون
لغت نامه دهخدا
تصویری از لنتی
تصویر لنتی
کبوتری که بمهربانی فرود آید و هرجا پیش آید بنشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکنت
تصویر لکنت
گرفتگی زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکنتو
تصویر لکنتو
لکنت: ماشین لکنتو چرخ خیاطی لکنتو
فرهنگ لغت هوشیار
گجستک نیفریتک گجسته بسولیده منسوب به لعنت، سزاوار لعنت ملعون: گفت: بگوی مرخدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم. خاک بدهان آن لعنتی (نمرود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکنته
تصویر لکنته
لکنت: ساعت لکنته درشکه لکنته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعنتی
تصویر لعنتی
سزاوار دشنام و نفرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکنته
تصویر لکنته
((لَ کَ تِ))
قراضه، از کار افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکنت
تصویر لکنت
((لُ نَ))
گرفتگی زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنتی
تصویر لنتی
((لِ))
کبوتری که به مهربانی فرود آید و هر جا پیش آید بنشیند
فرهنگ فارسی معین
گجسته، لعین، ملعون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زبان پریشی، زبان گرفتگی، کندزبانی، گرفتگی زبان، من ومن
فرهنگ واژه مترادف متضاد