جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لعنتی

لعنتی

لعنتی
گجستک نیفریتک گجسته بسولیده منسوب به لعنت، سزاوار لعنت ملعون: گفت: بگوی مرخدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم. خاک بدهان آن لعنتی (نمرود)
فرهنگ لغت هوشیار

لعنتی

لعنتی
درخور نفرین. سزاوار لعنت. در تداول فارسی زبانان، ملعون: گفت: بگوی مر خدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم خاک به دهان آن لعنتی (یعنی نمرود). (ترجمه طبری بلعمی). شمر لعنتی، ملعون
لغت نامه دهخدا

لکنتی

لکنتی
عاجز و از کارمانده: اسب لکنت، فرسوده و قراضه: شمشیر لکنت
لکنتی
فرهنگ لغت هوشیار

لکنتی

لکنتی
ملا حیدر. از شعرای هندوستان بود و در آغاز روانی تخلص میکرد، ولی به سبب لکنتی که در زبان داشت این تخلص برگزید. این بیت او راست:
ترک چشم او ز مستی هرچه با من راز گفت
غمزۀ غماز با آن شوخ یک یک بازگفت.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

لمنتی

لمنتی
پیر ادوار. سیاستمدار فرانسوی، مولد لیون (1762-1826 میلادی)
لغت نامه دهخدا