جدول جو
جدول جو

معنی لکم - جستجوی لغت در جدول جو

لکم
(لَ کُ)
از: ل + کم، مر شما را: لکم دینکم ولی دین (قرآن 6/109) ، شما را دین شما و مرا دین من.
مرا شکیب نمیباشد ای مسلمانان
ز روی خوب، لکم دینکم ولی دینی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
لکم
(سَ)
مشت زدن. (تاج المصادر). مشت یا لگد زدن بر سینه. مشت زنی. لکز. (زوزنی) ، راندن، دور کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لثم
تصویر لثم
بوسه زدن بر دهان یا بر چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لژم
تصویر لژم
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکم
تصویر بکم
درختی بلند با برگ هایی مانند برگ بادام، گل های ریز، میوۀ گرد و چوب سرخ رنگ که از آن در رنگرزی استفاده می شود، بقم، برای مثال هرکه در دنیا شود قانع به کم / سرخ رو باشد به عقبی چون بکم (رشیدی - بکم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوم
تصویر لوم
ناکس و فرومایه شدن، ناکسی، بخل، زفتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب، بی شرم، بی حیا، امرد قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطم
تصویر لطم
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکم
تصویر بکم
گنگی، درست حرف نزدن به سبب گرفتگی زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکم
تصویر شکم
قسمت میانی بدن جانوران که معده، روده ها، کبد و چند عضو دیگر در آن قرار دارد، کنایه از معده، کنایه از دستگاه گوارش، بخش عقبی بدن حشرات و بندپایان، کنایه از نوبت زایمان،
وعده (غذا) مثلاً یک شکم جوجه کباب، کنایه از درون،
شکم چارپهلو کردن: کنایه از پرخوردن به حدی که شکم بزرگ و چهارگوش شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجم
تصویر لجم
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحم
تصویر لحم
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکا
تصویر لکا
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پایزار، پاپوش، پایدان، لخا، پاافزار، پااوزار
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، ساختیان، پرنداخ، پرانداخ، گوزگانی، اپرنداخ، پرندخ، کوزکانی، سختیان
لاک
رنگ سرخ
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، رز، آتشی، گل سوری، ورد، چچک، گل آتشی، سوری، بوی رنگ، برای مثال در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره اش چو لکا (سنائی۱ - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوم
تصویر لوم
ملامت کردن، سرزنش کردن، ملامت، نکوهش، سرزنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخم
تصویر لخم
گوشتی که چربی و استخوان نداشته باشد، گوشت خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکم
تصویر حکم
کسی که برای حل مشکل یا رفع دعوا انتخاب می شود، داور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکم
تصویر حکم
حکمت ها، فلسفه ها، دلایل، نصیحتها، جمع واژۀ حکمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لام
تصویر لام
نام حرف «ل»
خطی به صورت «ل» که با اسپند سوخته و مشک و عنبر یا لاجورد برای دفع چشم زخم بر پیشانی و بناگوش اطفال می کشند، لامچه، برای مثال ای حروف آفرینش را کمال تو الف / وآنگهش از لاجورد سرمدی بر چهره لام (انوری - ۳۲۲)
خرقۀ درویشی
زیور، زینت
کمربند
لاف و گزاف، برای مثال آخر بدهی به ننگ و رسوایی / بی شک یک روز لاف و لامش را (ناصرخسرو - ۴۹۳)
ورقۀ نازک چهارگوش از جنس فلز یا شیشه که مادۀ مورد آزمایش میکروسکوپی را روی آن می گذارند و با میکروسکوپ می بینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکم
تصویر بکم
زبان بسته، لال، گنگ، ابکم
فرهنگ فارسی عمید
(لَ مَ / مِ)
ضربۀ بامشت. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(تِ کُ)
آن جماعت مؤنث. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(عُ کُ)
قوی و سخت از شتر و امثال آن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
درشت خلقت از شترو جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، علاکم، مرد تنومند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ کُ مُ وْ)
لکوموتیو. لوکوموتیو. ماشین بخار که بر روی چرخها استوار باشد و برای حرکت دادن واگونهای قطار راه آهن به کار رود. آتشخانه
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکم
تصویر شکم
بطن و آن جز از بدن که روده ها در آن واقع شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکم
تصویر بکم
گنگ گردیدن، لال شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ماشینی که بوسیله بجار الکتریسیته یا موتورهای دیزل حرکت کند و واگونهای قطار راه آهن را بحرکت در آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکم
تصویر رکم
ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
لگام در دهن اسب کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکم
تصویر سکم
نرم رفتن گام کوتاه برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکم
تصویر عکم
جامه دان پر، پشتواره جامه، چرخ چاه
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیکی، سفت و سخت، تن پیکر، زره، ترس فرانسوی تیغه نازکه فرانسوی کنتا کندای بودایی کندای مغولی صفحه، تیغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکم
تصویر حکم
دستور، روش، فرمان، گزاره، دستورنامه، فرمایش، فرداد
فرهنگ واژه فارسی سره
برخورد موج به صخره و دیواره ی ساخل، مواج شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شاید ممکن است
فرهنگ گویش مازندرانی