جدول جو
جدول جو

معنی لکا

لکا
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پایزار، پاپوش، پایدان، لخا، پاافزار، پااوزار
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، ساختیان، پرنداخ، پرانداخ، گوزگانی، اپرنداخ، پرندخ، کوزکانی، سختیان
لاک
رنگ سرخ
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، رز، آتشی، گل سوری، ورد، چچک، گل آتشی، سوری، بوی رنگ، برای مثال در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره اش چو لکا (سنائی۱ - ۱۴۸)
تصویری از لکا
تصویر لکا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با لکا

لکا

لکا
رنگ لاک و آن رنگی باشد سرخ که در هندوستان سازند و با ثفل آن کارد و شمشیر را در دسته محکم کنند. (برهان). لاک. (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نخجوانی). لک:
نار چون در حقۀ زرین نگینهای عقیق
سیب چون بر مهرۀ سیمین نشانهای لکا.
قطران.
صاحب انجمن آرا گوید:
در مخزن الادویه گفته که آن صمغ نباتی است که در هند و بنگاله از سرشاخهای کنار و بعض اشجار برمی آید و منعقد میگردد و سرخ رنگ شبیه به توت سرخ است و حب های آن به قدر نارنج و لیمو میشود. این را لاک خام میگویند و آنچه از درخت سدر که به پارسی کنار گویند به عمل آید از امثال دیگر بهتر است و از طبخ لک خام در آب و اخذ آب آن انواع رنگهای سرخ به عمل می آید و هر یک را به نامی و آنچه آب آن را در پنبه گرفته اقراص نازک ساخته خشک نمایند به فارسی کتا و به هندی التا و مهاور نیز گویند. ثفل لاک مطبوخ آب گرفته را ورقهای نازک سازند و آن را به هندی چپرا و به شیرازی دوس مینامند و بهترین آن سرخ صافی شفاف است که لوله کرده سر کاغذها بدان چسبانند. (انجمن آرا) ، زمین و ولایت و الکا. به لغت ژند و پاژند نیز به معنی بوم و زمین و ولایت باشد، دریچه. (برهان)
لخا. کفش. لالکا. پای افزار. لخه:
کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی
ساخته پایکها را ز لکا موزگکی.
منوچهری.
حب علی ز رضوان بر سر نهدت تاج
از پایها برون کندت مالکی لکا.
ناصرخسرو.
، چرمی را گویند که آن را دباغت نکرده باشند و مسافران بر کف پای بندند وروند و آن را چاروق گویند، پوستی را گویند که به غایت نرم و پیراسته باشد. دارش، تیماج. سختیان، گل سرخ. (برهان) :
در کنارش نه آن زمان کاکا
تا شود سرخ چهره اش چو لکا.
سنایی
لغت نامه دهخدا

بکا

بکا
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری
فرهنگ لغت هوشیار