جدول جو
جدول جو

معنی لپوت - جستجوی لغت در جدول جو

لپوت
(لُ)
اندرون رخسار. (آنندراج). لپ
لغت نامه دهخدا
لپوت
(لَ)
کج. (آنندراج). ظاهراً از مجعولات شعوری است
لغت نامه دهخدا
لپوت
(لَ)
لفوت. نام کوهی و موضعی میان راه فیروزه کوه به بارفروش. درن معتقد است که لپوت یا لفوت همان لابس یا لبوتس جغرافیانویسان قدیم است و محلی است که امیر محمد بن سلطانشاه لاودی و سلطان حسن لاودی از آنجابرخاسته اند. (مازندران و استرآباد رابینو ص 158)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوت
تصویر لوت
غذا، طعام، طعمه، خورش، خوردنی، برای مثال لوت خوردند و سماع آغاز کرد / خانقه تا سقف شد پر دود و گرد (مولوی - ۲۱۴)
برهنه، لخت، عریان، ورت، رت، پتی، عاری، اوروت، لاج، غوشت، معرّیٰ، متجرّد، عور، لچ، تهک
امرد
لوت و پوت: انواع خوردنی ها و طعام ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوت
تصویر پوت
واحد اندازه گیری وزن در روسیه، برابر ۱۶ کیلوگرم
خوراک قلیه که از جگر گوسفند درست کنند، قلیه پوتی، تابع لوت، طعام، برای مثال عشق باشد لوت وپوت جان ها / جوع از این روی است قوت جان ها (مولوی - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
مهمل لوت، در جملۀ اتباعی لوت و پوت این کلمه آمده است:
شیرخواره کی شناسد ذوق لوت
مر پری را بوی باشد لوت و پوت،
مولوی،
عشق باشد لوت و پوت جانها
جوع از اینروی است قوت جانها،
مولوی،
لوت بمعنی طعام است و پوت چون تابعی برای آن، و کلمه دیگری هست و آن قلیه پوتی است که از جگر گوسفند سازند واز این رو در لغت نامه ها گمان برده اند که یکی از معانی پوت جگر است، واﷲ اعلم، و صاحب برهان گوید: نوعی از خربزه هم هست
بود. پوط. وزنی از اوزان روس معادل با پنج من و نیم تبریز
لغت نامه دهخدا
کویر لوت نام کویری واقع در شمال کرمان و جنوب شرقی کویر نمک و سیصد گز پست تر از آن و آن بیابانی است خشک و هیچ اثر آب در آن دیده نشود و دربدی وضع و هولناکی شهره است، معذلک ایلات مختلف و ساربانها از آنجا بگذرند و راههای زمستانی قافله در کویر باشد و شب هنگام در آن حرکت کنند و روزها شتران به چرا بازدارند، طول این کویر 1100 هزار گز است، ولی نباید پنداشت که تمام قسمتهای آن یکسان و موسوم به کویر لوت میباشد، بلکه مرکب است از کویرهایی کوچک شبیه به هم ولی جدا از یکدیگر، ارتفاع متوسط آن 600 گزو پست ترین نقاطش در نزدیکی خبیص سیصد گز است، در ناحیۀ کویر آب بسیار کم است، قنوات و چشمه ها به غایت کم آب و اغلب شور میباشد، یکی از مسافرین مشهور موسوم به خانیکف راجع به کویر چنین مینویسد: بسیار مشعوفم که به سلامت از سخت ترین کویرها گذشتم، زیرا کویرهای گبی و قزل روم در مقابل کویر لوت دشت حاصلخیزی به شمارمی آید ... رجوع به جغرافیای طبیعی کیهان ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
غذا. طعام. اصطلاحی متداول خانقاه و تکیۀ درویشان و صوفیان، چنانکه در شعرهای مولوی همیشه با صوفی همراه آمده و در عبارت مقامات حمیدی نیز که ذیلاً بیاید. اقسام طعامهای لذیذ و طعام در نان تنک پیچیده. (از جهانگیری) : خواستم تا از فائدۀ آن محروم نماند... صورت آن اجتماع از وی ننهفتیم و قصۀ لوت و سماع با وی بگفتیم. (مقامات حمیدی).
چون طفل خرد کو شود از لوتها بزرگ
جسم صغیر من شد از اسرار من کبیر.
سوزنی.
تا چنو خر ز بهر پشماگند
ببرد گاو لوت و نقل و شراب.
سوزنی.
دی مرا حاجب امیر بخشم
گفت رو کت امیر ندهد لوت.
انوری.
گه ز نان طفل می زن لوتهای معتبر
گه ز سیم بیوه می خر جامه های نامدار.
کمال اسماعیل.
رو که بر لوت شکر نی برزدم
کوری آن وهم کو مفلس بدم.
مولوی.
لوت خوردند و سماع آغاز کرد
خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
دود مطبخ گرد آن پا کوفتن
ز اشتیاق و وجد و جان آشوفتن.
مولوی.
پیش او هیچ است لوت شصت کس
کر کند خود را اگر گوئیش بس.
مولوی.
گفت نان و زاد و لوت دوش من
میکشم از بهر قوت این بدن.
مولوی.
لوتش آورد و حکایتهاش گفت
کز امید اندر دلش صد گل شکفت.
مولوی.
سایۀ رهبر به است از ذکر حق
یک قناعت به ز صد لوت و طبق.
مولوی.
نیست لوت چرب تیغ و خنجر است
جان بباید تافت چه جای سر است.
مولوی.
مرد گفتش گوشت کومهمان رسید
پیش مهمان لوت می باید کشید.
مولوی.
هم در آن دم آن خرک بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند.
مولوی.
ذات ایمان نعمت ولوتی است هول
ای قناعت کرده از ایمان به قول.
مولوی.
چون روان باشی روان و پای نه
می خوری صد لوت و لقمه خوارنه.
مولوی.
شیرخواره کی شناسد ذوق لوت.
مولوی.
و طعامهم [ای اهل بلاد هرمز السمک و التمر المجلوب الیهم من البصره و عمان و یقولون بلسانهم ’خرما و ماهی، لوت پادشاهی’ معناه التمر و السمک طعام الملوک. (ابن بطوطه).
احمد ز ریاضت نشدت کشف بزن لوت
از اهل دل ار نیستی از اهل شکم باش.
احمد اطعمه.
، تکه و لقمۀ بزرگ. (برهان)
محل بی آب و علف را گویند
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
خبر دادن از آنچه پرسند کسی را، نهان داشتن خبر را. (منتهی الارب) ، بازداشتن، بگردانیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: کلمه رت، برهنه را گویند و آن را به تازی عریان خوانند، (جهانگیری)، رت، لخت، بی پوشش، روخ، روت، روده، عور، عریان، تهک، غوشت، اطلس، مجرّد، امرد، (اوبهی)، ساده، پسر ساده، پسر امرد و ناهموار درشت، (برهان) :
همه بفرستم و همه لوتم (؟)
خرد برنتابد آن لوتم،
طیان (از حاشیۀ فرهنگ اسدی)،
از این دو کلمه برمی آید که لوطی را که منسوب به قوم لوط و امثال آن میکنند اساساً با تای منقوطه است و معنی آن امردباز است بی هیچ تکلیف دیگر و لواط و لواطه و لاطی و ملوط عرب نیز اصلش همین لوت فارسی خواهد بود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان، واقع در ده هزارگزی شمال آستانه و هشت هزارگزی شمال پل سفیدرود. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 817 تن سکنه. آب آن از نهر روشن منشعب از سفیدرود و استخر. محصول آنجا برنج، مختصر ابریشم و کنف. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. یک بقعه به نام آقا سیداکبر دارد و این ده از دو محل بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
درن میگوید که لپوت یا لفوت نام قسمتی از البرز است در موضعی که جاده ای کوهستانی از بارفروش به تنگ واشی یا سوواشی بدان میگذرد. و معتقد است که آن همان لبوس یا لبوتس قدماست که امیر محمد بن سلطان شاه لاودی نام خود را از آن گرفته است. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 158)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آن زن که فرزند دارد از شوهر پیشین. (مهذب الاسماء). زنی که از شوی دیگر بچه دارد، مرد گول بدخوی، ناقه که وقت دوشیدن بانگ و بی آرامی نماید، زن که نگاهش به یکجای نماند و بر آن باشد که هرگاه تو غافل شوی دیگری را اشاره کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لفت. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لصت. (منتهی الارب). رجوع به لصت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوت
تصویر لوت
غذا، طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفوت
تصویر لفوت
بد خوی ترشروی، سخن چین: زن، چشم چران: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوت
تصویر پوت
روسی سنگ اندازه ای است در روسیه برابر با 16 کیلوگرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوت
تصویر پوت
انواع اطعمه و اشربه، اقسام خوردنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوت
تصویر لوت
برهنه، عریان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوت
تصویر لوت
غذا، خوردنی
فرهنگ فارسی معین
((لَ وّ))
سازی است که در ایران به نام عود معروف می باشد. پیانونوازان فرانسوی در قرون 17 و 18 میلادی برای این ساز قطعات سبکی می ساختند که بعدها تحت عنوان پرلود، کورانت، ساراباند، کاوت، ژیگ و غیره ظاهر شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوت
تصویر پوت
جگر گوسفند، خوراک قلیه که از جگر گوسفند درست می کنند
فرهنگ فارسی معین
بی گیاه، عور، لخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تهی، خالی، پوک، واحد وزن در حدود، /۴۰۰ کیلوگرم، هر چیز بی مغز توخالی غوزه های پنبه پس از خارج کردن وش پوسته.، ریزه سنگ به اندازه های تسبیح که به عنوان ابزار بازی استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاریجان آمل، خوراک گاو و سگ و که از مخلوط سبوس و آب گرم درست شود، له شده
فرهنگ گویش مازندرانی
آبگیرهای کنار رودخانه که در آن آب تنی کنند، چمنزار مرطوب.، توخالی، پوک
فرهنگ گویش مازندرانی