شهر کوچکی است (در ولایت ارمن) و در او باغستان و میوه بسیار باشد و هوائی در غایت خوبی، حقوق دیوانیش 16600 دینار است، (از نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 101)
شهر کوچکی است (در ولایت ارمن) و در او باغستان و میوه بسیار باشد و هوائی در غایت خوبی، حقوق دیوانیش 16600 دینار است، (از نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 101)
فیلزهرج، (بحرالجواهر) (اختیارات بدیعی)، این کلمه از لوسیون گرفته شده است، (گااوبا)، و رجوع به دیوخار شود، حضض، به لغت سریانی به معنی فیل زهرج است که درخت حضض باشد و ثمر آن مانند فلفل است و حضض عصارۀ آن بود، درد سپرز و یرقان را نافع است، (برهان)
فیلزهرج، (بحرالجواهر) (اختیارات بدیعی)، این کلمه از لوسیون گرفته شده است، (گااوبا)، و رجوع به دیوخار شود، حضض، به لغت سریانی به معنی فیل زهرج است که درخت حضض باشد و ثمر آن مانند فلفل است و حضض عصارۀ آن بود، درد سپرز و یرقان را نافع است، (برهان)
شمشیر از نیام بیرون آمدن. (المصادر زوزنی). خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون آنکه آنرا بیرون کشند. (از اقرب الموارد). دلق. رجوع به دلق شود، شمشیر از نیام بیرون کشیدن. (المصادر زوزنی) ، خارج شدن اسبان در پی هم، و دراین صورت آنها را دلق گویند. (از اقرب الموارد)
شمشیر از نیام بیرون آمدن. (المصادر زوزنی). خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون آنکه آنرا بیرون کشند. (از اقرب الموارد). دلق. رجوع به دلق شود، شمشیر از نیام بیرون کشیدن. (المصادر زوزنی) ، خارج شدن اسبان در پی هم، و دراین صورت آنها را دُلق گویند. (از اقرب الموارد)
اسب استوارخلقت سخت دونده که به یکباره و بناگاه برسد. ج، دلق. (منتهی الارب). واحد دلق، و آن اسبانی هستند که پی درپی وپشت سرهم خارج شوند. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ دندان ریخته از پیری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دلق. (اقرب الموارد) ، سیف دلوق، شمشیر که به آسانی از نیام برآید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دالق. رجوع به دالق شود، حملۀ شدید. (از اقرب الموارد)
اسب استوارخلقت سخت دونده که به یکباره و بناگاه برسد. ج، دُلُق. (منتهی الارب). واحد دلق، و آن اسبانی هستند که پی درپی وپشت سرهم خارج شوند. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ دندان ریخته از پیری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دُلُق. (اقرب الموارد) ، سیف دلوق، شمشیر که به آسانی از نیام برآید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دالق. رجوع به دالق شود، حملۀ شدید. (از اقرب الموارد)
نوعی از بوی خوش که خلاق نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی بوی خوش که قسمت اعظم آن زعفران است و رنگ آن مایل بسرخی یا زردی است. (یادداشت بخط مؤلف) : چون دیگر روز بود ملک عدی را بخواند بیامد و پیش ملک بنشست و از او بوی خلوق همی آمد و عرب را رسم عروسی آن بودی که خلوق بر خود کردندی. این زن عدی را خلوق برکردگفت: این بوی خلوق چیست ؟ عدی گفت: عروسی کردم. (ترجمه طبری بلعمی). بفرمود تا بردمیدند بوق بیاورد پس طشت های خلوق. فردوسی. بزرگان همه راه با کوس و بوق فشانان به طشت آب مشک و خلوق. اسدی. - خلوق مکی، نوعی خلوق است که از مکه آرند
نوعی از بوی خوش که خلاق نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی بوی خوش که قسمت اعظم آن زعفران است و رنگ آن مایل بسرخی یا زردی است. (یادداشت بخط مؤلف) : چون دیگر روز بود ملک عدی را بخواند بیامد و پیش ملک بنشست و از او بوی خلوق همی آمد و عرب را رسم عروسی آن بودی که خلوق بر خود کردندی. این زن عدی را خلوق برکردگفت: این بوی خلوق چیست ؟ عدی گفت: عروسی کردم. (ترجمه طبری بلعمی). بفرمود تا بردمیدند بوق بیاورد پس طشت های خلوق. فردوسی. بزرگان همه راه با کوس و بوق فشانان به طشت آب مشک و خلوق. اسدی. - خلوق مکی، نوعی خلوق است که از مکه آرند
یونانی تازی گشته گزنه سپید از گیاهان، سرو نکره یی حرف ابیض که گزنه سفید است، یکی از گونه های سرو است و شاید منظور سرو نقره یی باشد که دارای برگهای متمایل به سفید است
یونانی تازی گشته گزنه سپید از گیاهان، سرو نکره یی حرف ابیض که گزنه سفید است، یکی از گونه های سرو است و شاید منظور سرو نقره یی باشد که دارای برگهای متمایل به سفید است