جدول جو
جدول جو

معنی لوق - جستجوی لغت در جدول جو

لوق
(سُ)
گول گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوق
(سَطْ وَ)
نرم گردانیدن طعام به روغن، بر چشم کسی زدن، نیکو ساختن سیاهی دوات را، قرار نگرفتن کسی در جائی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوق
گولی خوراک نرم
تصویری از لوق
تصویر لوق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلوق
تصویر خلوق
ماده ای خوش بو که قسمت عمدۀ آن زعفران بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلوق
تصویر حلوق
حلق ها، گلو ها، نای ها، جمع واژۀ حلق
فرهنگ فارسی عمید
شهر کوچکی است (در ولایت ارمن) و در او باغستان و میوه بسیار باشد و هوائی در غایت خوبی، حقوق دیوانیش 16600 دینار است، (از نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 101)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حلق. (دهار) (آنندراج). رجوع به حلق شود.
- حلوق الارض، آب راهه های زمین و وادی ها و جاهای سنگ آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام حکیمی از مفسرین کتب حکمای قدیم
لغت نامه دهخدا
فیلزهرج، (بحرالجواهر) (اختیارات بدیعی)، این کلمه از لوسیون گرفته شده است، (گااوبا)، و رجوع به دیوخار شود، حضض، به لغت سریانی به معنی فیل زهرج است که درخت حضض باشد و ثمر آن مانند فلفل است و حضض عصارۀ آن بود، درد سپرز و یرقان را نافع است، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نِ تُ کَ)
کام تیغ
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شمشیر از نیام بیرون آمدن. (المصادر زوزنی). خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون آنکه آنرا بیرون کشند. (از اقرب الموارد). دلق. رجوع به دلق شود، شمشیر از نیام بیرون کشیدن. (المصادر زوزنی) ، خارج شدن اسبان در پی هم، و دراین صورت آنها را دلق گویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اسب استوارخلقت سخت دونده که به یکباره و بناگاه برسد. ج، دلق. (منتهی الارب). واحد دلق، و آن اسبانی هستند که پی درپی وپشت سرهم خارج شوند. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ دندان ریخته از پیری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دلق. (اقرب الموارد) ، سیف دلوق، شمشیر که به آسانی از نیام برآید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دالق. رجوع به دالق شود، حملۀ شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شلوغ. رجوع به شلوغ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شیر خفته و دفزک شده. (منتهی الارب) : لبن فلوق، ای متجبن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتر مادۀ تیزرفتار. رجوع به زلوخ شود، عقبۀ دور و دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زلوج شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
احمق. (اقرب الموارد). گول
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از بوی خوش که خلاق نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی بوی خوش که قسمت اعظم آن زعفران است و رنگ آن مایل بسرخی یا زردی است. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون دیگر روز بود ملک عدی را بخواند بیامد و پیش ملک بنشست و از او بوی خلوق همی آمد و عرب را رسم عروسی آن بودی که خلوق بر خود کردندی. این زن عدی را خلوق برکردگفت: این بوی خلوق چیست ؟ عدی گفت: عروسی کردم. (ترجمه طبری بلعمی).
بفرمود تا بردمیدند بوق
بیاورد پس طشت های خلوق.
فردوسی.
بزرگان همه راه با کوس و بوق
فشانان به طشت آب مشک و خلوق.
اسدی.
- خلوق مکی، نوعی خلوق است که از مکه آرند
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
شتافتن.
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو)
زمینی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب). مفازه، و یا قطعه زمینی که هیچ نباتی نرویاند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلوق
تصویر بلوق
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلوق
تصویر دلوق
سخت تاراج سخت، دندانریخته اشتر پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوققطنن
تصویر لوققطنن
یونانی تازی گشته شاه افسر از گیاهان نوعی خانق الذئب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوقوما
تصویر لوقوما
لاتینی تازی گشته چشمریش از بیمار های چشم نوعی از قروح چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوقه
تصویر لوقه
پاس تسو 24، 1 شبانروز (ساعت) کره
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته گزنه سپید از گیاهان، سرو نکره یی حرف ابیض که گزنه سفید است، یکی از گونه های سرو است و شاید منظور سرو نقره یی باشد که دارای برگهای متمایل به سفید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوقیون ترکمانی
تصویر لوقیون ترکمانی
کام تیغ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به لوقیون سریانی از یونانی تازی گشته دیو خار از گیاهان پیل زهره دیوخار. یا لوقیون ترکمانی. کام تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوق
تصویر حلوق
تاک پیچه از گیاهان جمع حلق گلوها حنجره ها خشکنایها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوق
تصویر خلوق
بوی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
مرگ، دیو، پتیار (بلا)، زن پیمان شکن، مادینه بی مهر از ستور، دایه شیر ده دوست داشتن دل بستن، دشمنی کردن از واژگان دو پهلو، بار دار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلوق
تصویر غلوق
عوارضی که برای پذیرایی ماموران رسمی گرفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلوق
تصویر فلوق
جمع فلق، شکاف ها ترکیدگی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوق
تصویر خلوق
((خَ))
بوی خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلوق
تصویر غلوق
((غُ))
عوارضی که برای پذیرایی مأموران رسمی گرفته می شود
فرهنگ فارسی معین