جدول جو
جدول جو

معنی لوعت - جستجوی لغت در جدول جو

لوعت
ناشکیبایی و بی آرامی کردن، سوزش قلب و رنج و سختی از عشق یا از اندوه یا از مرض
تصویری از لوعت
تصویر لوعت
فرهنگ فارسی عمید
لوعت
(لَ عَ)
سوزش. حرقه. (مهذب الاسماء). سوزش دل از عشق. (غیاث). سوزش و سوختن دل از عشق. التیاع. سوزش عشق دل را. (بحرالجواهر). سوزش دل. (دهار). سوزش درون و رنج و تعب از عشق و دوستی یا از اندوه و بیماری، سیاهی سرپستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوعت
سوزش حرقت: ولوعت نایره گرسنگی را تسکین دادی
تصویری از لوعت
تصویر لوعت
فرهنگ لغت هوشیار
لوعت
((لَ عَ))
بی تابی کردن، سوزش دل از غم یا عشق
تصویری از لوعت
تصویر لوعت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روعت
تصویر روعت
ترسناکی، شگفت انگیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوت
تصویر لوت
غذا، طعام، طعمه، خورش، خوردنی، برای مثال لوت خوردند و سماع آغاز کرد / خانقه تا سقف شد پر دود و گرد (مولوی - ۲۱۴)
برهنه، لخت، عریان، ورت، رت، پتی، عاری، اوروت، لاج، غوشت، معرّیٰ، متجرّد، عور، لچ، تهک
امرد
لوت و پوت: انواع خوردنی ها و طعام ها
فرهنگ فارسی عمید
مرکّب از: کلمه رت، برهنه را گویند و آن را به تازی عریان خوانند، (جهانگیری)، رت، لخت، بی پوشش، روخ، روت، روده، عور، عریان، تهک، غوشت، اطلس، مجرّد، امرد، (اوبهی)، ساده، پسر ساده، پسر امرد و ناهموار درشت، (برهان) :
همه بفرستم و همه لوتم (؟)
خرد برنتابد آن لوتم،
طیان (از حاشیۀ فرهنگ اسدی)،
از این دو کلمه برمی آید که لوطی را که منسوب به قوم لوط و امثال آن میکنند اساساً با تای منقوطه است و معنی آن امردباز است بی هیچ تکلیف دیگر و لواط و لواطه و لاطی و ملوط عرب نیز اصلش همین لوت فارسی خواهد بود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لوعه. سوختن دوستی دل کسی را و بیمار ساختن. (منتهی الارب). اندوه و محبت عشق دل را بسوختن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، سوزش عشق. (منتخب اللغات) ، بددل گردیدن، حریص و بدخوی گشتن، برگردانیدن آفتاب گونۀ چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
خبر دادن از آنچه پرسند کسی را، نهان داشتن خبر را. (منتهی الارب) ، بازداشتن، بگردانیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَعْ عی)
روعه. خوف و ترس. (غیاث اللغات) : چون چشم ناصرالدین بر طلعت ملک افتاد روعت ملک و شکوه پادشاهی زمام اختیار از دست او بستد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 104). و رجوع به روعه شود، بهره ای از زیبایی: چشم جهان بینی او داغ کردند و برروعت جمال و طلعت چون هلال او ببخشودند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، دل و عقل. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
موضعی به مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 122). دهی کوچک از دهستان بندرج بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع در بیست هزارگزی شمال کهنه ده، کنار راه مالرو عمومی دودانگۀ ساری. دارای 80 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هَِ نَ)
نام یکی از انهار هند، نام موضعی به هند، نام کوهی به هند، نام حوضی در دامنۀ کوه لوهت به هند. رجوع به ماللهند بیرونی ص 124، 129، 153 و 27 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لوع. سوختن دوستی دل کسی را. بیمار ساختن، ناشکیبائی و بی آرامی کردن و یا بیمار شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سوزشهای دل در دوستی کسی. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
غذا. طعام. اصطلاحی متداول خانقاه و تکیۀ درویشان و صوفیان، چنانکه در شعرهای مولوی همیشه با صوفی همراه آمده و در عبارت مقامات حمیدی نیز که ذیلاً بیاید. اقسام طعامهای لذیذ و طعام در نان تنک پیچیده. (از جهانگیری) : خواستم تا از فائدۀ آن محروم نماند... صورت آن اجتماع از وی ننهفتیم و قصۀ لوت و سماع با وی بگفتیم. (مقامات حمیدی).
چون طفل خرد کو شود از لوتها بزرگ
جسم صغیر من شد از اسرار من کبیر.
سوزنی.
تا چنو خر ز بهر پشماگند
ببرد گاو لوت و نقل و شراب.
سوزنی.
دی مرا حاجب امیر بخشم
گفت رو کت امیر ندهد لوت.
انوری.
گه ز نان طفل می زن لوتهای معتبر
گه ز سیم بیوه می خر جامه های نامدار.
کمال اسماعیل.
رو که بر لوت شکر نی برزدم
کوری آن وهم کو مفلس بدم.
مولوی.
لوت خوردند و سماع آغاز کرد
خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
دود مطبخ گرد آن پا کوفتن
ز اشتیاق و وجد و جان آشوفتن.
مولوی.
پیش او هیچ است لوت شصت کس
کر کند خود را اگر گوئیش بس.
مولوی.
گفت نان و زاد و لوت دوش من
میکشم از بهر قوت این بدن.
مولوی.
لوتش آورد و حکایتهاش گفت
کز امید اندر دلش صد گل شکفت.
مولوی.
سایۀ رهبر به است از ذکر حق
یک قناعت به ز صد لوت و طبق.
مولوی.
نیست لوت چرب تیغ و خنجر است
جان بباید تافت چه جای سر است.
مولوی.
مرد گفتش گوشت کومهمان رسید
پیش مهمان لوت می باید کشید.
مولوی.
هم در آن دم آن خرک بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند.
مولوی.
ذات ایمان نعمت ولوتی است هول
ای قناعت کرده از ایمان به قول.
مولوی.
چون روان باشی روان و پای نه
می خوری صد لوت و لقمه خوارنه.
مولوی.
شیرخواره کی شناسد ذوق لوت.
مولوی.
و طعامهم [ای اهل بلاد هرمز السمک و التمر المجلوب الیهم من البصره و عمان و یقولون بلسانهم ’خرما و ماهی، لوت پادشاهی’ معناه التمر و السمک طعام الملوک. (ابن بطوطه).
احمد ز ریاضت نشدت کشف بزن لوت
از اهل دل ار نیستی از اهل شکم باش.
احمد اطعمه.
، تکه و لقمۀ بزرگ. (برهان)
محل بی آب و علف را گویند
لغت نامه دهخدا
کویر لوت نام کویری واقع در شمال کرمان و جنوب شرقی کویر نمک و سیصد گز پست تر از آن و آن بیابانی است خشک و هیچ اثر آب در آن دیده نشود و دربدی وضع و هولناکی شهره است، معذلک ایلات مختلف و ساربانها از آنجا بگذرند و راههای زمستانی قافله در کویر باشد و شب هنگام در آن حرکت کنند و روزها شتران به چرا بازدارند، طول این کویر 1100 هزار گز است، ولی نباید پنداشت که تمام قسمتهای آن یکسان و موسوم به کویر لوت میباشد، بلکه مرکب است از کویرهایی کوچک شبیه به هم ولی جدا از یکدیگر، ارتفاع متوسط آن 600 گزو پست ترین نقاطش در نزدیکی خبیص سیصد گز است، در ناحیۀ کویر آب بسیار کم است، قنوات و چشمه ها به غایت کم آب و اغلب شور میباشد، یکی از مسافرین مشهور موسوم به خانیکف راجع به کویر چنین مینویسد: بسیار مشعوفم که به سلامت از سخت ترین کویرها گذشتم، زیرا کویرهای گبی و قزل روم در مقابل کویر لوت دشت حاصلخیزی به شمارمی آید ... رجوع به جغرافیای طبیعی کیهان ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوع
تصویر لوع
بد دل شدن، دل کسی را سوزاندن، بدخو شدن، رنگ باختن ازآفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوت
تصویر لوت
غذا، طعام
فرهنگ لغت هوشیار
لوعت در فارسی سوزش، ناآرامی بی شکیبی، سوز و گداز سوز شیفتگی، سیاهی سر پستان، بیمار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوفت
تصویر لوفت
پرز پرز دار
فرهنگ لغت هوشیار
((لَ وّ))
سازی است که در ایران به نام عود معروف می باشد. پیانونوازان فرانسوی در قرون 17 و 18 میلادی برای این ساز قطعات سبکی می ساختند که بعدها تحت عنوان پرلود، کورانت، ساراباند، کاوت، ژیگ و غیره ظاهر شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوت
تصویر لوت
غذا، خوردنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوت
تصویر لوت
برهنه، عریان
فرهنگ فارسی معین
بی گیاه، عور، لخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاریجان آمل، خوراک گاو و سگ و که از مخلوط سبوس و آب گرم درست شود، له شده
فرهنگ گویش مازندرانی