جدول جو
جدول جو

معنی لوزارش - جستجوی لغت در جدول جو

لوزارش
ربر دو، معمار فرانسوی، مولد لوزارش در اواخر مائۀ 12 میلادی و وفات وی به سال 1223 میلادی
لغت نامه دهخدا
لوزارش
نام کرسی بخش سن -ا-اواز ولایت پن تواز، به فرانسه، دارای راه آهن و 1684 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویارش
تصویر ویارش
(پسرانه)
بیارش، دو دلیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
ابزار، جمع واژۀ وزر، وزر ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوزار
تصویر بوزار
بوی افزار، موادی که به عنوان چاشنی در غذا ریخته می شود، از قبیل فلفل، زردچوبه، دارچین و مانند آن، بوزا، بوافزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزوارش
تصویر هزوارش
خواندن کلمه ای با تلفظی غیر از آنچه نوشته شده، بعضی کلمات آرامی که در موقع خواندن ترجمۀ پهلوی آن را به زبان می آوردند مثلاً به جای جلتا می خواندند پوست و به جای ملکا می خواندند شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوشاره
تصویر لوشاره
زمینی که سیل از آن عبور کرده باشد، لوره، لورکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
شرح و تفسیر قضیه، شرح و تفصیل خبر یا کاری که انجام یافته
گزارش دادن: اطلاع دادن، خبر دادن
گزارش کردن: بیان کردن، تفسیر کردن، شرح دادن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
بانی مذهبی در قرن چهاردهم میلادی در انگلستان. گویند در فلمنک بزاده و در آلمان آغاز نشر مذهب خویش کرده است و بیست هزار کس بدو گرویده اند. وی اکثر آئین ها را رد و انکار کرده است، پس از محکومیت به اعدام از طرف محکمه انقلابی (انکیزیسیون) در 1322 میلادی در قولونیه (کلنی) به آتش سوخته شد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
لور. (جهانگیری). زمینی را گویند که آن را سیلاب کنده باشد. (برهان). لورکند. سیلاب کند. آبراه
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ولایت نوشاتو در ایالت (وسژ) فرانسه، دارای راه آهن و 1112 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اُ)
فلاتی در حدود 155400 کیلومتر مربع در کشورهای متحدآمریکا که بیشتر آن در میسوری و قسمتهایی از آن نیزدر ایالات آرکانساس، اوکلاهوما و کانزاس واقع است. ارتفاع متوسط آن 610 متر است. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
افزایش. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (برهان). یعنی زیاده شدن. (برهان). رجوع به افزایش شود
لغت نامه دهخدا
الیویه دو، شاعر و وقایعنگار فرانسوی، (1426-1502 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوزار
تصویر پوزار
پاافزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
خوشمزگی و هضم طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
شرح و تفسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوزان
تصویر لوزان
کناره کناره چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
وزارت در فارسی از ریشه پارسی وچیری وزیری به وزیری پادشا رفتند (سعدی) دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
وزیربودن، وزیری شغل و مقام وزیر: الب ارسلان... وزارت بر نظام الملک حسن طوسی مقرر کرد، نیابت حکومت (عهد مغول)، یا ترکیبات اسمی: وزارت آبادانی و مسکن. وزارتخانه ایست که در کابینه حسنعلی منصور (1342 ه. ش) تاسیس شد و وظیفه آن آباد کردن کش
فرهنگ لغت هوشیار
داروهای گرمی که در طعامها ریزند مانند فلفل و قرنفل و دارچین و امثال آنها توابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
ابزار، و به معنی گناهها و بارهای سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گوارش داروی خوشگوار گوارش نوعی حلوا، ترکیبی است که به جهت هضم طعام خورند، معجونی مفرح و مقوی و محلل ریاح و مصلح اغذیه
فرهنگ لغت هوشیار
رنج عذاب شکنجه اذیت، تعب مشقت، کین کینه بغض عداوت، رنجیدگی رنجش شکراب، اندوه غم تیمار، تاء لم توجع، ضرب کوب صدمه، آفت، بیماری مرض ناخوشی بیماری مانند جنون و هاری
فرهنگ لغت هوشیار
کلماتی که اززبان آرامی ماخوذاست ودرکتیبه ها وکتابها ورسایل پهلوی بخط پهلوی ثبت میشده ولی درموقع قرائت ترجمه پهلوی آن خوانده میشده
فرهنگ لغت هوشیار
کلماتی که اززبان آرامی ماخوذاست ودرکتیبه ها وکتابها ورسایل پهلوی بخط پهلوی ثبت میشده ولی درموقع قرائت ترجمه پهلوی آن خوانده میشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوزارس
تصویر لوزارس
زمین سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
((اَ یا اُ))
جمع وزر، گناه ها، بارهای گران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوارش
تصویر جوارش
((جَ رِ))
نوعی حلوا، ترکیبی است که به جهت هضم طعام خورند، معجونی مفرح و مقوی و محلل ریاح و مصلح اغذیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
((گُ رِ))
هضم غذا
دستگاه گوارش: یا جهاز هاضمه دستگاهی است که شامل اعضای مربوط به تغذیه موجود زنده (خوردن، هضم، جذب و دفع) می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
((گُ رِ))
تعبیر خواب، شرح و تفسیر، بیان، اظهار، گزاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزارت
تصویر وزارت
((وِ رَ))
وزیری، شغل و مقام وزیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
تحلیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
تعبیر
فرهنگ واژه فارسی سره
مزرعه ای در شمال بالا جاده ی کردکوی که دارای تپه ی تاریخی
فرهنگ گویش مازندرانی