بردی، پیزر، دوخ، حفا، پاپیروس ، پاپورس ، لغت محلی گناباد و به معنی دوخ است که به عربی اسل و لمض و غریف گویند، گیاهی است که بر کنارۀ آبها روید و بوریا از آن بافند، (غیاث)، گیاهی است که در آب روید و از آن حصیر بافند و در خراسان بدان خربزه آونگ کنند و در هندوستان به فیل دهند، (برهان)، لخ، (جهانگیری)، رخ، (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه رخ)، رجوع به لخ، دوخ، پیزر و بردی شود، - پالانش را لوخ زدن، پیزر لای پالان کسی گذاشتن، ، گوژ که مردم پشت خمیده باشد، خمیده و گوژ: شود رخ زرد و پشتت لوخ گردد تنت باریک همچون دوخ گردد، زراتشت بهرام، ، صاحب آنندراج گوید: رشیدی گفته که ظاهراً کوخ باشد که لوخ نوشته یعنی خانه خرپشته مرادف کاخ، (انجمن آرا) (آنندراج)
بَردی، پیزر، دُوخ، حفا، پاپیروس ، پاپورس ، لغت محلی گناباد و به معنی دوخ است که به عربی اَسَل و لَمض و غَریف گویند، گیاهی است که بر کنارۀ آبها روید و بوریا از آن بافند، (غیاث)، گیاهی است که در آب روید و از آن حصیر بافند و در خراسان بدان خربزه آونگ کنند و در هندوستان به فیل دهند، (برهان)، لخ، (جهانگیری)، رُخ، (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه رُخ)، رجوع به لُخ، دوخ، پیزر و بردی شود، - پالانش را لوخ زدن، پیزر لای پالان کسی گذاشتن، ، گوژ که مردم پشت خمیده باشد، خمیده و گوژ: شود رخ زرد و پشتت لوخ گردد تنت باریک همچون دوخ گردد، زراتشت بهرام، ، صاحب آنندراج گوید: رشیدی گفته که ظاهراً کوخ باشد که لوخ نوشته یعنی خانه خرپشته مرادف کاخ، (انجمن آرا) (آنندراج)
نام قریه ای به اهواز یا آن مصحف توّج است که شهری است نزدیک شیراز. یاقوت گوید: قرأت فی کتاب اءخبار زفربن الحار تصنیف المدائنی اءبی الحسن بخط اءبی سعید الحسن بن الحسین السکری... قال اءبوالحسن و قوم یزعمون اءن زفربن الحارث ولد بلوّخ و یقال اًن لوّخ قریه من قری الاهواز و القیسیه ینکرون ذلک و قول القیسیه اقرب الی الحق لأن زفر قال لعبد الملک اءو للولید لو علمت اءن یدی تحمل قائم السیف ماقلت هذا فقال له عبدالملک حین صالحه سنه 71 هجری قمری) قد کبرت فلوکان ولد بلوخ فی الاسلام لم یکن کبیراً. قال محمد بن حبیب انما هو توّج و لوخ غلط و اﷲ اعلم... قلت و علی ذلک فلیس توج من قری الاهواز هی مدینه بینها و بین شیراز نیف و ثلاثون فرسخاً و هی من اءرض فارس. (از معجم البلدان)
نام قریه ای به اهواز یا آن مصحف توّج است که شهری است نزدیک شیراز. یاقوت گوید: قرأت فی کتاب اءَخبار زُفربن الحار تصنیف المدائنی اءَبی الحسن بخط اءَبی سعید الحسن بن الحسین السکری... قال اءَبوالحسن و قوم یزعمون اءَن زفربن الحارث وُلد بلوّخ و یقال اًن لُوّخ قریه من قری الاهواز و القیسیه ینکرون ذلک و قول القیسیه اقرب الی الحق لأَن زفر قال لعبد الملک اءَو للولید لو علمت اءَن یدی تحمل قائم السیف ماقلت هذا فقال له عبدالملک حین صالحه سنه 71 هجری قمری) قد کبرت فلوکان ولد بلوخ فی الاسلام لم یکن کبیراً. قال محمد بن حبیب انما هو توّج و لوخ غلط و اﷲ اعلم... قلت ُ و علی ذلک فلیس توج من قری الاهواز هی مدینه بینها و بین شیراز نیف و ثلاثون فرسخاً و هی من اءَرض فارس. (از معجم البلدان)
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
هر چیز پهن مانند سنگ، چوب، استخوان یا فلز، قطعه ای پهن که در مکتب خانه ها بر آن می نوشتند، تختۀ کشتی لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
هر چیز پهن مانندِ سنگ، چوب، استخوان یا فلز، قطعه ای پهن که در مکتب خانه ها بر آن می نوشتند، تختۀ کشتی لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سِگیل، وِردان، واروک، واژو، بالو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
شاد، خوشحال، زنده دل، بذله گو، اهل مزاح خوشگل گستاخ چرک بدن، چرک لباس، برای مثال اگر شوخ بر جامۀ من بود / چه باشد دلم از طمع هست پاک (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۸) شوخ و شنگ: خوشگل و ظریف
شاد، خوشحال، زنده دل، بذله گو، اهل مزاح خوشگل گستاخ چرک بدن، چرک لباس، برای مِثال اگر شوخ بر جامۀ من بُوَد / چه باشد دلم از طمع هست پاک (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۸) شوخ و شنگ: خوشگل و ظریف
بئر زلوخ، چاه که بر آن هر که رود پایش بلغزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ناقه زلوخ، ماده شتر تندرو. (از اقرب الموارد). رجوع به زلوج شود
بئر زلوخ، چاه که بر آن هر که رود پایش بلغزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ناقه زلوخ، ماده شتر تندرو. (از اقرب الموارد). رجوع به زلوج شود
دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 38هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه و معتدل. دارای 5 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 38هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه و معتدل. دارای 5 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقعدر 23هزارگزی جنوب فریمان و هشت هزارگزی خاوری راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه، کوهستانی و معتدل، دارای 93 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، چغندر و بنشن، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو و در تابستان اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقعدر 23هزارگزی جنوب فریمان و هشت هزارگزی خاوری راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه، کوهستانی و معتدل، دارای 93 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، چغندر و بنشن، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو و در تابستان اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)