جدول جو
جدول جو

معنی لهط - جستجوی لغت در جدول جو

لهط
(سُ)
طپانچه زدن کسی را، تیر انداختن بر کسی، دوختن جامه، بر زمین زدن کسی را، زادن مادر فرزند را، آب زدن زن شرم خود را. (منتهی الارب) ، لهط الشی ٔ، ای اکله بسرعه و شراهه. (دزی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لغط
تصویر لغط
بانگ، خروش، آواز درهم و مبهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهر
تصویر لهر
میخانه، شراب خانه، فاحشه خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهب
تصویر لهب
شعله، زبانۀ آتش، گرد و غبار بالاآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهف
تصویر لهف
کلمه ای که با آن اظهار حسرت کنند، افسوس، دریغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهی
تصویر لهی
رخصت، پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، پروانچه، جواز
فرهنگ فارسی عمید
(لَ طَ)
چیزی که بشنوی و نه راست شماری آن را و نه دروغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوز چسبناک، بهره بهره پول، چادر که بر سر کشند، سر زنده، دلچسب، گل اندایی، پنهان کردن چیزی را، تیرانداختن، چشم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
برای او: مادینه، به سود او: مادینه، برای آنها، به سود آن ها برای او (مونث)، بسود او (مونث)، برای آنها ، بسود آنها ( جمع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهب
تصویر لهب
شعله و زبانه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهج
تصویر لهج
شیفتگی، آرزو همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهر
تصویر لهر
میخانه و شرابخانه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهس
تصویر لهس
لیسیدن، آز برای خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهف
تصویر لهف
اندوهگین گردیدن، دریغ خوردن، حسرت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه مایه اشتغال باشد، سرگرم کن، طرب، بازی، آنچه مشغول کند مردم را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهی
تصویر لهی
اجازه رخصت
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ گونه به دل نشستن، دوست گردیدن، نفرین کردن، سزاوارشدن، پیوند دادن، نهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفتن از زمین، چیدن، درز گرفتن جامه را، پینه کاری، فراگرفتن به دست آوردن برداشته بر چیده بر گرفته، خوشه میوه: افتاده یا ریخته از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمط
تصویر لمط
تنبیدن لرزیدن، نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحط
تصویر لحط
آراستن، آب پاشیدن، راندن، سپوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبط
تصویر لبط
پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاط
تصویر لاط
پلید: بد نهاد: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
اسم جمع گروه مردان کمتر از ده مردان از 3 (یا 7) تا 10 (یا 40)، قبیله مرد دودمان جمع ارهاط ارهطه رهاط جج اراهیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهط
تصویر بهط
هندی تازی گشته بهت شیر برنج
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ و فریاد، بانگ کبوتر، بانگ سنگخوار، خروش ظوای در هم آستانه در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهف
تصویر لهف
((لَ هَ))
اندوهگین گردیدن، حسرت خوردن، افسوس خوردن، دریغ ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهر
تصویر لهر
((لَ هَ))
شراب خانه، میخانه، فاحشه خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهر
تصویر لهر
موج آب، موج دریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهف
تصویر لهف
((لُ فَ))
صورتی که دختران از پارچه سازند و با آن بازی کنند، جمع لهفتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهط
تصویر رهط
((رَ))
گروه، گروه مردم، قبیله، عشیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقط
تصویر لقط
((لَ))
از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهف
تصویر لهف
((لَ))
حسرت، اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهو
تصویر لهو
((لَ وْ))
بازی کردن، آنچه مایه سرگرمی و بازی باشد، بازی، طرب، لعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهی
تصویر لهی
((لِ))
رخصت، اجازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهب
تصویر لهب
((لَ هَ))
شعله آتش
فرهنگ فارسی معین