جدول جو
جدول جو

معنی لقط

لقط((لَ))
از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
تصویری از لقط
تصویر لقط
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لقط

لقط

لقط
بر گرفتن از زمین، چیدن، درز گرفتن جامه را، پینه کاری، فراگرفتن به دست آوردن برداشته بر چیده بر گرفته، خوشه میوه: افتاده یا ریخته از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار

لقط

لقط
ابن الندیم گوید: نام دیگر خرّمیۀ اولی یا مزدکیان است
لغت نامه دهخدا

لقط

لقط
آنچه برداشته وبرچیده شود از خوشه و جز آن. یقال: لقطنا الیوم لقطاً کثیراً، یعنی بسیار خوشه چیدیم امروز. (منتهی الارب). لقاط. (السامی). خوشه که برچینند. (مهذب الاسماء) ، آنچه برکنند از برگ درخت. ج، القاط، برداشته و برچیده. (منتخب اللغات) ، پاره های زر که در دکان یافته گردد. (منتهی الارب). پاره های زر که از معدن یابند. (مهذب الاسماء). و الجید المختار (من الذهب) یسمی لقطاً لانه یلقط من المعدن قطاعاً و یسمّی رکازاً و ارکز المعدن اذا وجد فیه القطع. (الجماهر ص 223) ، نوعی ازترۀ پاکیزه که ستور حریص آن باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

لقط

لقط
از زمین برگرفتن چیزی را. (منتهی الارب). چیز افتاده را برداشتن. (غیاث) ، برچیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). چیدن. دانه چیدن، سخن چیدن. (منتخب اللغات) ، درپی نهادن جامه را، رفو کردن. (منتهی الارب) ، بریدن، و بریدن سبل را به تازی لقط گویند
لغت نامه دهخدا