جدول جو
جدول جو

معنی لهاله - جستجوی لغت در جدول جو

لهاله
(لَ لِهْ)
جمع واژۀ لهله و لهلهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلاله
تصویر هلاله
(دخترانه)
جارزدن، با خبر ساختن، آلاله، گلی زرد رنگ خوشبو، (نگارش کردی: ههاه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاله
تصویر هاله
(دخترانه)
حلقه نورانی سفید یا رنگی که گاهی گرد ماه یا خورشید دیده می شود (معرب از یونانی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاله
تصویر لاله
(دخترانه)
گونه سرخ و گلگون، گلی که رنگهای گوناگون دارد و معروفترین آن لاله سرخ و صحرائی است، گلی به شکل جام و سرخ رنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نهال، شاخۀ درخت یا چوبی که صیادان به صورت مترسک برای راندن شکار به سوی دام یا شکارگاه درست می کردند، شکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاله
تصویر لاله
آلاله، در علم زیست شناسی گلی سرخ رنگ با سه یا پنج گلبرگ، در علم زیست شناسی گیاه این گل، علفی، کوچک و پایا است و در دو نوع بوستانی و بیابانی وجود دارد
شقایق، گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، آذریون، شقایق نعمان، لالۀ حمرا، آذرگون، آلاله، شقایق النّعمان، الاله، لالۀ نعمانی، لالۀ سرخ
یک نوع چراغ بلور با پایۀ بلند و حبابی به شکل گل لاله
کنایه از چهره و گونۀ سرخ
کنایه از لب معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهاله
تصویر اهاله
فروریختن خاک، خاک ریختن بر روی میت از اطراف به طور دسته جمعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سهاله
تصویر سهاله
ریزه های فلز که هنگام سوهان کردن می ریزد، سونش، براده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاله
تصویر هاله
شخص فتنه انگیز، مفسد، بدذات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاله
تصویر هاله
دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، شادورد، سابود، خرمن ماه،
حلقۀ نورانی که در اطراف چیزی دیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نِ / نَ لَ / لِ)
درخت موزون نورسته. (برهان قاطع). نهال. (جهانگیری) (رشیدی). رجوع به نهال شود:
بر نوشته هیچ ننویسد کسی
یا نهاله کارد اندر مغرسی.
مولوی (از جهانگیری).
، کمینگاه بود که نخجیربانان در آن جایگاه سازند تا نخجیر نبیند. (لغت فرس اسدی ص 330). جائی بود که در کوه کنند نهانی صیادان از برای صید گرفتن تا نخجیر ایشان را نبیند و آن را کمین گاه صیادان خوانند. (اوبهی). کمین گاه که صیاد از بهر صید در آن پنهان شود. (صحاح الفرس). شکارگاه. کمین گاه صیاد. (برهان قاطع). به این معنی اصل نهاله گاه است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاخه های درخت که صیادان بر آن جامه های کهنه بربندند و بر یک جانب دام بر زمین فروبرند تا جانوران از آن رم کرده به جانب دام آیند. (از برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) ، کمین. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) (یادداشت مؤلف) :
تا ز هوای توام به بند و به ناله
عشق تو بر جان من نهاد نهاله.
(لغت فرس اسدی).
، شکار. (برهان قاطع). رجوع به نهال و نهالگاه و نهاله گاه شود
لغت نامه دهخدا
به هندی بردی است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(هََ لِ مَ زِ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان نوشهر که دارای یکصد تن سکنه است. آب آن از کارون و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَهْ لَهْ)
آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی. رجوع به له له زدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
رودباری است از ناحیۀ شواجن. (منتهی الارب). خبر بالشواجن فی دیار ضبه فیه رکایا عذبه تخترقه طریق بطن فلح کانه جمع لهب کله عن الازهری... و حولها القرعاء و الرماه و وج ّ ولصاف و طویلع کان فیه وقعه بین بنی ضبه و العبشمیین قال بعضهم:
منع اللهابه حمضها و نجیلها
و منابت الضمران ضربه اسفع...
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
جمع واژۀ لهب، جمع واژۀ لهب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ)
طعام اندک. لهاس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
بی خبری و فروگذاشت. لهیعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ماهانه کردن اجیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را اجیر کردن در هر ماه در مقابل چیزی. (از اقرب الموارد). هلال
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ لَ)
ابله. نادان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مصحف کهبله است. (به ضبط صحاح الفرس). احمق. (برهان) :
گر نه ای لهبله چرا گشتی
به در خانه رئیس خسیس.
بهرامی
لغت نامه دهخدا
(لِ لَ)
مرواریدفروشی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
خورده و ریزه و سونش طلا و نقره. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نرم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آسان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از له له
تصویر له له
آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاسه
تصویر لهاسه
خوراک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاعه
تصویر لهاعه
فرو گذاشت
فرهنگ لغت هوشیار
ابله احمق نادان: گرنه یی لهبله چرا گشتی بدر خانه رئیس خسیس. (بهرامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لئاله
تصویر لئاله
مروارید فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهاله
تصویر سهاله
ریزه های فلز که هنگام سوهان کردن میریزد، براده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهاله
تصویر اهاله
ریختن خاک بر مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
((نَ لَ یا لِ))
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ فارسی معین
((نِ لِ))
شاخه درخت یا چوبی که شکارچی برای راندن شکار به سوی دام از آن استفاده می کند، شکار، صید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهبله
تصویر لهبله
((لَ بَ لِ))
ابله، نادان، احمق
فرهنگ فارسی معین
لاله، سبزی جنگلی خودرو که در پلو ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی