- لنج
- لب، لپ، دو طرف دهان از بیرون،
برای مثال نه همه کار تو دانی نه همه زور تو ر ا ست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۵)
معنی لنج - جستجوی لغت در جدول جو
- لنج
- قایق بزرگ موتوری که معمولاً از چوب یا مواد فایبرگلاس ساخته می شود
خوشۀ انگور که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
- لنج
- ناز، خرام، آن رفتاری باشد از روی ناز و کبر
- لنج
- سدر
- لنج ((لُ نْ))
- لپ
- لنج ((لَ نْ))
- خرام، ناز
- لنج ((لَ))
- لنگ، شل، اعرج، لنگ
- لنج ((لَ یا لِ))
- بیرون کشیدن، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی
- لنج
- ناز، خرام
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لب، گرداگرد دهان، چانه
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
رفتار از روی ناز و خرام ناز، خرام
لب لنج، گرد بر گرد دهان
اندازه مقدار، مبلغ
آلوچه
پارسی تازی گشته خلنگ درختی است که از آن تیرو نیزه سازند خلنج و خلنگ پارسی برابر است باابلق گرفتن اعضا و کندن بناخن
کسی که لب بالایین یا لب زیرین او چاک داشته باشد لب شکری
سجاده و جانماز
عجب، تکبر، خودستایی
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج
مقدار، اندازه، قدر و اندازۀ چیزی
لب شکری، کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لب شکافته، شکرلب، سه لنج، سه لب
خلنگ، گیاهی درختچه ای با گل های سرخ، زرد یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می روید
مرغ بزرک سهره خانگی در انگلیسی از پرندگان
ریشه ای شبیه زردک، متعلق به گیاهی با ساقۀ ستبرو گل های سفید که در طب قدیم کاربرد داشته
آلوچه، آلوچۀ جنگلی
چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
درآوردن، بیرون کشیدن، از ریشه درآوردن چیزی از جایی، آهختن
خرامیدن
خرامیدن
یونانی تازی گشته سرخس گرمسیری، مهر گیاه حکیم مومن در تحفه نویسد: لغت یونانی است و شریف گوید که او را در شام منسم نامند. - در لکلرج 1 ص 397 (ترجمه ابن البیطار) بصور حب المیشم و میسم و بشم و منشم ومنسم آمده و آنرا یکی از گونه های بلسان میداند
بیرون کشیدن، آختن
در حال کشیدن پا روی زمین و کشان کشان رفتن: زرین کلاه آرامش وخوش یمرموزی در خودش حس میکرد مثل خوشی کسی که بدون پول بدون امید و بدون آتیه لنجاره کش در یک شهر غریب میرود