ظاهراً نسیجی است چون والا: به نوبت زدن بهر والا و لنج زده میخ حمل از دو جانب صرنج. نظام قاری (دیوان البسه ص 192) سدر. (بحر الجواهر). النج. (تحفۀ حکیم مؤمن)
ظاهراً نسیجی است چون والا: به نوبت زدن بهر والا و لنج زده میخ حمل از دو جانب صرنج. نظام قاری (دیوان البسه ص 192) سدر. (بحر الجواهر). النج. (تحفۀ حکیم مؤمن)
بیرون رخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). لفج. پوز. فرنج. بتفوز. نول. لوچه. مشفر (در شتر). بیرون روی و رخ و بیرون لب را نیز گویند. (اوبهی). لب ستبر. لوشه. لب شفه. جحفله: خروشان ز کابل همی رفت زال فروهشته لنج و برآورده یال. فردوسی. گفت من نیز گیرم اندر کون سبلت و ریش و موی لنج ترا. عماره. میدراند کام و لنجش را (لنج اشتر را) دریغ کآن چنان ورد مربی گشت تیغ. مولوی. آن لب که بود لنج خری بوسه گه آن کی باشد درخورد شکربوس مسیحا. مولوی. که بترسد گر جوابی وادهد گوهری از لنج او بیرون فتد. مولوی. - لب و لنج آویختن و یا فروافکندن، کنایه از در خشم شدن است. (حاشیۀ مثنوی). عبوس شدن: گفت شاباش و ترش آویخت لنج شد ترنجیده ترش همچون ترنج. مولوی. چشم پردرد و نشسته او به کنج روترش کرده فروافکنده لنج. مولوی. رجوع به لب و لنج شود. ، اندرون رخساره باشد که گردبرگرد دهان است از جانب درون و بعضی گویند بیرون روی است یعنی بر دور بینی و پاره ای از روی و تمام چانه و زنخ. (برهان)، درون دهن بود که آن را کب و آکب و پچ و پوچ خوانند و در خراسان لنبوس خوانند. - لنج پر باد کردن، کبر آوردن: کره ایرا که کسی نرم نکرده ست متاز به جوانی و به زور و هنر خویش مناز نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز. لبیبی. من لنج پر از باد ازین کوی به آن کوی. سنائی مدخل کندوی زنبور عسل (در تداول مردم بروجرد)
بیرون رُخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). لفج. پوز. فرنج. بتفوز. نول. لوچه. مشفر (در شتر). بیرون روی و رخ و بیرون لب را نیز گویند. (اوبهی). لب ستبر. لوشه. لب شفه. جحفله: خروشان ز کابل همی رفت زال فروهشته لنج و برآورده یال. فردوسی. گفت من نیز گیرم اندر کون سبلت و ریش و موی لنج ترا. عماره. میدراند کام و لنجش را (لنج اشتر را) دریغ کآن چنان ورد مربی گشت تیغ. مولوی. آن لب که بود لنج خری بوسه گه آن کی باشد درخورد شکربوس مسیحا. مولوی. که بترسد گر جوابی وادهد گوهری از لنج او بیرون فتد. مولوی. - لب و لنج آویختن و یا فروافکندن، کنایه از در خشم شدن است. (حاشیۀ مثنوی). عبوس شدن: گفت شاباش و ترش آویخت لنج شد ترنجیده ترش همچون ترنج. مولوی. چشم پردرد و نشسته او به کنج روترش کرده فروافکنده لنج. مولوی. رجوع به لب و لنج شود. ، اندرون رخساره باشد که گردبرگرد دهان است از جانب درون و بعضی گویند بیرون روی است یعنی بر دور بینی و پاره ای از روی و تمام چانه و زنخ. (برهان)، درون دهن بود که آن را کب و آکب و پچ و پوچ خوانند و در خراسان لُنبوس خوانند. - لنج پر باد کردن، کبر آوردن: کره ایرا که کسی نرم نکرده ست متاز به جوانی و به زور و هنر خویش مناز نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز. لبیبی. من لنج پر از باد ازین کوی به آن کوی. سنائی مدخل کندوی زنبور عسل (در تداول مردم بروجرد)
اسم از لنجیدن. لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی. رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه. (فرهنگ اسدی). خرامیدن زشت بود. (اوبهی). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح. (فرهنگ اسدی) : کفش صندوق و مخبث... زنش هر دو گردند و هر دو ناهموار هیچ کس را گناه نیست در این کو برد جمله را همی از کار این یکی را به خنجه و خفتن وآن یکی را به لنجه و رفتار. لبیبی. در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است: برداشته تا حجاب شرم از رخ گه شادی و گه نشاط و گه غنچه. منوچهری. از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفتۀ صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم: سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه او کبک گه لنجه، من باز گه جولان. خاقانی. به خنده گفتن شیرینش دیدید به لنجه رفتن رعناش بینید. نزاری. شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا. ابن یمین. ، لنجه کردن، دبه کردن (در تداول مردم خراسان)
اسم از لنجیدن. لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی. رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه. (فرهنگ اسدی). خرامیدن زشت بود. (اوبهی). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح. (فرهنگ اسدی) : کفش صندوق و مخبث... زنش هر دو گردند و هر دو ناهموار هیچ کس را گناه نیست در این کو برد جمله را همی از کار این یکی را به خنجه و خفتن وآن یکی را به لنجه و رفتار. لبیبی. در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است: برداشته تا حجاب شرم از رخ گه شادی و گه نشاط و گه غنچه. منوچهری. از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفتۀ صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم: سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه او کبک گه لنجه، من باز گه جولان. خاقانی. به خنده گفتن شیرینش دیدید به لنجه رفتن رعناش بینید. نزاری. شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا. ابن یمین. ، لنجه کردن، دبه کردن (در تداول مردم خراسان)