جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فلنج

فلنج

فلنج
حلقۀ در و قفل در. (یادداشت مؤلف). این کلمه بصورت ’فلج’. ’فلخ’، ’زفلج’ در نسخ فرهنگ اسدی ضبط شده است و صورت صحیح آن معلوم نشد:
در به فلنج کرده بودم استوار
وز کلیدانه فروهشته مدنگ.
علی قرط اندکانی.
رجوع به فلج شود
لغت نامه دهخدا

خلنج

خلنج
پارسی تازی گشته خلنگ درختی است که از آن تیرو نیزه سازند خلنج و خلنگ پارسی برابر است باابلق گرفتن اعضا و کندن بناخن
فرهنگ لغت هوشیار

کلنج

کلنج
عجب، تکبر، خودستایی
چِرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پیخ، پَژ، فَژ، کورَس، کُرَس، کُرسِه، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کَلَخج
کلنج
فرهنگ فارسی عمید

سلنج

سلنج
لَب شِکَری، کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لب شکافته، شَکَرلَب، سِه لُنج، سِه لَب
سلنج
فرهنگ فارسی عمید