جدول جو
جدول جو

معنی لنبک - جستجوی لغت در جدول جو

لنبک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سقائی جوانمرد در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
تصویری از لنبک
تصویر لنبک
فرهنگ نامهای ایرانی
لنبک
لنبه، فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
تصویری از لنبک
تصویر لنبک
فرهنگ فارسی عمید
لنبک
فربه و پر گوشت چاق و چله
تصویری از لنبک
تصویر لنبک
فرهنگ لغت هوشیار
لنبک
((لُ بَ))
مردم قوی هیکل و فربه و گنده، لنبر، لنبه
تصویری از لنبک
تصویر لنبک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اسپانیایی تازی گشته آلوی پنج بر از گیاهان درختی است از تیره شمعدانیها از دسته ترشکها که از گیاهان بومی هندوستان است. برگهایش متناوب و گلهایش به شکل خوشه های انتهایی است. میوه اش خوراکی و تصفیه کننده خون است. چوبش دارای اسانسی خوشبوی و معطر است و به همین علت آن را به نام عود به بازار عرضه می کنند قلنبق قلنباق درخت قرنبل درخت قرنبول آلوی پنج پر درخت ابن الرشد شجر ابن الرشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنبک
تصویر بنبک
کوسه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تنبک، دهلی، دم دراز از چوب و یا سفال که در زیر بغل گرفته می نوازند دهلی است که از چوب و سفال سازند و بازیگران در زیر بغل گرفته نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبک
تصویر چنبک
خیز جست، چمباتمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبک
تصویر خنبک
دف و دایره کوچکی که چنبرآن از برنج یا روی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات موسیقی مانند دهل که از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشندوبهنگام نواختن آنرا در زیر بغل گیرند و با سر انگشتان نوازند دنبک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنبک بخش پیشین سم ستوران، کناره، آغازه کنار سم ستور، اول هر چیز، زمین صعب و کم فایده، جمع سنابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبک
تصویر منبک
گیاهی که از آن جارو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
کفل، سرین، فربه، قوی هیکل، لمتر، لنبک، لبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنبک
تصویر خنبک
خمّک، نوعی دف که چنبر آن از برنج یا روی بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنبک
تصویر دنبک
تنبک، از آلات موسیقی به شکل دهل که از فلز یا چوب می سازند و در یک طرف آن پوست نازکی می کشند و آن را هنگام نواختن زیر بغل می گیرند و با سر انگشتان به آن می زنند، ضرب، خمک، خنبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبک
تصویر سنبک
کشتی کوچک
کنار سم ستور، اول چیزی، زمین سخت و کم فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنبک
تصویر چنبک
نوعی نشستن که دو کف پا بر زمین و زانوها در بغل باشد، چمباتمه
چنبک زدن: سرپا نشستن، چمباتمه زدن
فرهنگ فارسی عمید
دهلی باشد دم دراز که آنرا از چوب و گاهی از سفال نیز سازند و بازیگران و سر آوازه خوانان در زیر بغل گرفته، نوازند و خوانند پارسی تازی گشته تنبک دمبک تنبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگک
تصویر لنگک
لنگ کوچک. لنگ کوچک فوطه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
مردم بزرگ تن و فربه، بزرگ سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
مردم قوی هیکل و فربه و گنده و نا هموار بمعنی کفل و سرین هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
((تُ بَ))
یکی از سازها که به آن ضرب هم گویند. آن را از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشند و به هنگام نواختن آن را در زیر بغل گرفته با سر انگشتان می نوازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنبک
تصویر چنبک
((چُ بَ))
خیز، جست، چمباتمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبک
تصویر سنبک
((سُ بُ))
کنار سم ستور، اول هر چیز، زمین صعب و کم فایده، جمع سنابک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنبک
تصویر طنبک
((طُ بَ))
تنبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبنک
تصویر لبنک
((لَ بَ))
موریانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
((لُ بِ))
مردم قوی هیکل و فربه و گنده، لنبر، لنبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
((لُ بَ))
ران، سرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
((لَ بَ))
مردم قوی هیکل و فربه و گنده، لنبه، لنبک
فرهنگ فارسی معین
از آلات موسیقی به شکل دهل که از فلز یا چوب می سازند و در یک طرف آن پوست نازکی می کشند و آن را هنگام نواختن زیر بغل می گیرند و با سر انگشتان به آن می زنند، ضرب، خمک، خنبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنب
تصویر لنب
لنبه، فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
فرهنگ فارسی عمید
بزرگ و سنگین: بتر از بتر چیست ک بدمست لنب کنارت پرافعی است برخود مجنب، (نزاری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
جائی در کنار چشمه یا رودخانه که آب باریکی از آن خارج شود تراوش آب ازکنارچشمه ورودخانه زهاب: گیردی آب جوی راپندام چون بودبسته نبک راه زخس. رودکی. لفااق. 10- 309)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنب
تصویر لنب
((لُ))
بزرگ و سنگین
فرهنگ فارسی معین