مردم بزرگ تن و فربه. (صحاح الفرس). فربه با گوشت نرم و لطیف. مردم فربه تن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). فربه تن بزرگ. (فرهنگ اسدی). شخصی فربه و بزرگ تن بود. (اوبهی). فربه. مقابل لاغر. (برهان). فربه و سرین بزرگ. (آنندراج). بزرگ سرین: چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه. عماره. ، بزرگ. مقابل کوچک، به هندی دراز باشد که در برابر کوتاه است. (برهان) ، مرغ لنبه، در تداول مردم قزوین ماکیانی است که دم نداشته باشد
مردم بزرگ تن و فربه. (صحاح الفرس). فربه با گوشت نرم و لطیف. مردم فربه تن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). فربه تن بزرگ. (فرهنگ اسدی). شخصی فربه و بزرگ تن بود. (اوبهی). فربه. مقابل لاغر. (برهان). فربه و سرین بزرگ. (آنندراج). بزرگ سرین: چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه. عماره. ، بزرگ. مقابل کوچک، به هندی دراز باشد که در برابر کوتاه است. (برهان) ، مرغ لنبه، در تداول مردم قزوین ماکیانی است که دم نداشته باشد
گرد و مدوّر. (جهانگیری). هر چیز گرد و مدوّر، مانند سیب و انار و نارنج و امثال آن. (برهان) ، تخمی که گاه گاه مرغ کند که پوست آن نرم باشد و سخت نشده باشد. تخم مرغ چون ناتمام افکند یعنی پوست آن نرم باشد. غرقات الدجاجه بیضها، باضتها و لیس لها قشر یابس. لمبه. و رجوع به لمبه شود
گرد و مدوّر. (جهانگیری). هر چیز گرد و مدوّر، مانند سیب و انار و نارنج و امثال آن. (برهان) ، تخمی که گاه گاه مرغ کند که پوست آن نرم باشد و سخت نشده باشد. تخم مرغ چون ناتمام افکند یعنی پوست آن نرم باشد. غرقات الدجاجه بیضها، باضتها و لیس لها قشر یابس. لمبه. و رجوع به لمبه شود
نام سقا و آبکشی بسیار کریم به عهد بهرام گور پادشاه ساسانی. داستان لنبک و میهمان شدن بهرام بر خوان وی و بخشیدن مال براهام یهود به لنبک را فردوسی در شاهنامه به نظم آورده است. رجوع به لنبک آبکش شود. خاقانی در اشارت بدین داستان گوید: بهرام ننگرد به براهام چون نظر بر نان و خوان لنبک سقا برافکند. خاقانی. هرچند که لنبک دهد آسایش بهرام بهرام به شاهی به و لنبک به سقائی. خاقانی. رجوع به مدخل بعد شود
نام سقا و آبکشی بسیار کریم به عهد بهرام گور پادشاه ساسانی. داستان لنبک و میهمان شدن بهرام بر خوان وی و بخشیدن مال براهام یهود به لنبک را فردوسی در شاهنامه به نظم آورده است. رجوع به لنبک آبکش شود. خاقانی در اشارت بدین داستان گوید: بهرام ننگرد به براهام چون نظر بر نان و خوان لنبک سقا برافکند. خاقانی. هرچند که لنبک دهد آسایش بهرام بهرام به شاهی به و لنبک به سقائی. خاقانی. رجوع به مدخل بعد شود
مردم قوی هیکل و فربه و گنده و ناهموار. (برهان). فربه. چاق. صاحب انجمن آرا نویسد: مشتق از لنب است و بر وزن عنبر خطاست که در فرهنگها و برهان آمده و به ضم اصح است و برخی از فرهنگها آن را تصحیف لنبه دانسته اند. - لنبر دادن، شکم دادن قسمتی ازطاق بنائی
مردم قوی هیکل و فربه و گنده و ناهموار. (برهان). فربه. چاق. صاحب انجمن آرا نویسد: مشتق از لُنب است و بر وزن عنبر خطاست که در فرهنگها و برهان آمده و به ضم اصح است و برخی از فرهنگها آن را تصحیف لُنبه دانسته اند. - لنبر دادن، شکم دادن قسمتی ازطاق بنائی
عزالدین شیر. یکی از حکام کرد است که در برابر حملۀ تیموریان مقاومت شدید نمود و عاقبت به سال 789 هجری قمری تسلیم شد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 199)
عزالدین شیر. یکی از حکام کرد است که در برابر حملۀ تیموریان مقاومت شدید نمود و عاقبت به سال 789 هجری قمری تسلیم شد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 199)
نام دهی جزء دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 63 هزارگزی جنوب رودسر. کنار راه عمومی مالرو اشکور به قزوین. کوهستانی. سردسیر. دارای 175 تن سکنه. شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از چشمه سار و رود خانه لسبو. محصولات آنجا غلات و بنشن و گردو و لبینات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و بقعه ای بنام امامزاده قاسم و ابراهیم دارد که بنای آن قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نام دهی جزء دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 63 هزارگزی جنوب رودسر. کنار راه عمومی مالرو اشکور به قزوین. کوهستانی. سردسیر. دارای 175 تن سکنه. شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از چشمه سار و رود خانه لسبو. محصولات آنجا غلات و بنشن و گردو و لبینات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و بقعه ای بنام امامزاده قاسم و ابراهیم دارد که بنای آن قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
یلمبو. رفتن و آمدن بی قصدی. بی کاری به هرجای رفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یلمبو شود. - یلنبو زدن، یلمبو زدن. بی کاری و بی نتیجه ای و بی قصدی گردیدن. (یادداشت مؤلف)
یلمبو. رفتن و آمدن بی قصدی. بی کاری به هرجای رفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یلمبو شود. - یلنبو زدن، یلمبو زدن. بی کاری و بی نتیجه ای و بی قصدی گردیدن. (یادداشت مؤلف)