جدول جو
جدول جو

معنی لنبو - جستجوی لغت در جدول جو

لنبو
(لَ)
نام موضعی به سیستان. (تاریخ سیستان ص 405)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنبک
تصویر لنبک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سقائی جوانمرد در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبو
تصویر انبو
انبوییدن، پسوند متصل به واژه به معنای انبوینده مثلاً دست انبو، گل انبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبوس
تصویر لنبوس
اندرون دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
کفل، سرین، فربه، قوی هیکل، لمتر، لنبک، لبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبو
تصویر تنبو
نوعی خیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبک
تصویر لنبک
لنبه، فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
فرهنگ فارسی عمید
(صَ نَ)
دهی است از اعمال بهنسا از نواحی صعید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ نِ وُ)
ژول -اژن. مصور تاریخ فرانسه، مولد آنژرس (1819-1898 میلادی)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در (مارن علیا) از ولایت لانگرس نزدیک دیژان به فرانسه و دارای 301 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
رمان نویس آلمانی، مولد ماگدبورگ (1839-1919 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لُمْ بَ / بِ)
مردم بزرگ تن و فربه. (صحاح الفرس). فربه با گوشت نرم و لطیف. مردم فربه تن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). فربه تن بزرگ. (فرهنگ اسدی). شخصی فربه و بزرگ تن بود. (اوبهی). فربه. مقابل لاغر. (برهان). فربه و سرین بزرگ. (آنندراج). بزرگ سرین:
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه.
عماره.
، بزرگ. مقابل کوچک، به هندی دراز باشد که در برابر کوتاه است. (برهان) ، مرغ لنبه، در تداول مردم قزوین ماکیانی است که دم نداشته باشد
لغت نامه دهخدا
(لَمْ بَ / بِ)
گرد و مدوّر. (جهانگیری). هر چیز گرد و مدوّر، مانند سیب و انار و نارنج و امثال آن. (برهان) ، تخمی که گاه گاه مرغ کند که پوست آن نرم باشد و سخت نشده باشد. تخم مرغ چون ناتمام افکند یعنی پوست آن نرم باشد. غرقات الدجاجه بیضها، باضتها و لیس لها قشر یابس. لمبه. و رجوع به لمبه شود
لغت نامه دهخدا
(لُمْ بَ)
مردم فربه و پرگوشت و ناهموار. (برهان). سمین. چاق
لغت نامه دهخدا
(لُمْ بَ)
نام سقا و آبکشی بسیار کریم به عهد بهرام گور پادشاه ساسانی. داستان لنبک و میهمان شدن بهرام بر خوان وی و بخشیدن مال براهام یهود به لنبک را فردوسی در شاهنامه به نظم آورده است. رجوع به لنبک آبکش شود. خاقانی در اشارت بدین داستان گوید:
بهرام ننگرد به براهام چون نظر
بر نان و خوان لنبک سقا برافکند.
خاقانی.
هرچند که لنبک دهد آسایش بهرام
بهرام به شاهی به و لنبک به سقائی.
خاقانی.
رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(لِمْ بَ)
نام کرسی بخش در ژرس از ولایت اش کنار رود ساو ب فرانسه. دارای 1188 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لُمْ بَ)
ران از طرف خلف. سرین. (جهانگیری). کفل. (برهان). لمبر. سرین فربه. و رجوع به لمبر شود
لغت نامه دهخدا
(لَمْ بَ)
مردم قوی هیکل و فربه و گنده و ناهموار. (برهان). فربه. چاق. صاحب انجمن آرا نویسد: مشتق از لنب است و بر وزن عنبر خطاست که در فرهنگها و برهان آمده و به ضم اصح است و برخی از فرهنگها آن را تصحیف لنبه دانسته اند.
- لنبر دادن، شکم دادن قسمتی ازطاق بنائی
لغت نامه دهخدا
عزالدین شیر. یکی از حکام کرد است که در برابر حملۀ تیموریان مقاومت شدید نمود و عاقبت به سال 789 هجری قمری تسلیم شد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 199)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام دهی جزء دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 63 هزارگزی جنوب رودسر. کنار راه عمومی مالرو اشکور به قزوین. کوهستانی. سردسیر. دارای 175 تن سکنه. شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از چشمه سار و رود خانه لسبو. محصولات آنجا غلات و بنشن و گردو و لبینات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و بقعه ای بنام امامزاده قاسم و ابراهیم دارد که بنای آن قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَمْ)
یلمبو. رفتن و آمدن بی قصدی. بی کاری به هرجای رفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یلمبو شود.
- یلنبو زدن، یلمبو زدن. بی کاری و بی نتیجه ای و بی قصدی گردیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
نوعی از خیمه. (آنندراج) (بهار عجم) (از ناظم الاطباء) :
باد در وی چو آب درغربال
خاک بر فرق این کهن تنبو.
سنجر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُمْ)
اندرون دهان را گویند یعنی گرد به گرد رخساره از جانب درون. (برهان). درون دهان گرداگرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از لنبوس
تصویر لنبوس
اندرون دهان گرد بر گرد رخساره از جانب درون لپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
مردم قوی هیکل و فربه و گنده و نا هموار بمعنی کفل و سرین هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبک
تصویر لنبک
فربه و پر گوشت چاق و چله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
مردم بزرگ تن و فربه، بزرگ سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبو
تصویر تنبو
پیامبر خواندن خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنبو
تصویر بنبو
خیزران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
((لَ بَ))
مردم قوی هیکل و فربه و گنده، لنبه، لنبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
((لُ بَ))
ران، سرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
((لُ بِ))
مردم قوی هیکل و فربه و گنده، لنبر، لنبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبوس
تصویر لنبوس
((لُ))
اندرون دهان، گردبرگرد رخساره از جانب درون، لب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبک
تصویر لنبک
((لُ بَ))
مردم قوی هیکل و فربه و گنده، لنبر، لنبه
فرهنگ فارسی معین