جدول جو
جدول جو

معنی لنبانده - جستجوی لغت در جدول جو

لنبانده
(لُمْ دَ / دِ)
لنبانیده. با لقمه های بزرگ نیم خائیده فروبرده
لغت نامه دهخدا
لنبانده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
تصویری از لنبانده
تصویر لنبانده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنباندن
تصویر جنباندن
تکان دادن، چیزی را در جای خودش حرکت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمباندن
تصویر لمباندن
غذایی را با حرص و اشتها و به مقدار زیاد خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنبانده
تصویر جنبانده
حرکت داده، تکان داده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسبانده
تصویر چسبانده
ویژگی چیزی که به چیز دیگر پیوند داده شده، چسبانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگاندن
تصویر لنگاندن
وادار به لنگیدن کردن، لنگان لنگان به حرکت در آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنباندن
تصویر سنباندن
سنبیدن، سفتن، سوراخ کردن، برای مثال وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
(لُمْ دَ / دِ)
نعت مفعولی از لنبانیدن. لنبانده
لغت نامه دهخدا
(لُمْ نَنْ دَ / دِ)
نعت فاعلی از لنباندن. فروبرندۀ لقمه های بزرگ نیم جویده
لغت نامه دهخدا
(خُ گِ رِ تَ)
در تداول عوام، به آهستگی. باتأنی. باکاهلی. مس ّ و مس ّ:
پس نشست و نوشت بامس مس
قصه را چند صورت مجلس.
ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص 107).
رجوع به مس ومس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنجانده
تصویر گنجانده
جای داده شده در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندانده
تصویر گندانده
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمبانیده
تصویر لمبانیده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمباننده
تصویر لمباننده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگاندن
تصویر لنگاندن
بلنگیدن واداشتن بحرکتی لنگان واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبانیدن
تصویر لنبانیدن
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزانده
تصویر لیزانده
سرداده لغزانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغانده
تصویر لوغانده
لوغانیده
فرهنگ لغت هوشیار
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنابنده
تصویر تنابنده
حقیر ترین بنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنباندن
تصویر سنباندن
بزور جای دادن چیزی را در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنباننده
تصویر سنباننده
آنکه سوراخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانده
تصویر خندانده
بخنده در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبارده
تصویر انبارده
پر شده مملو انباشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبانچه
تصویر انبانچه
انبان کوچک انبانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنباندن
تصویر جنباندن
حرکت دادن، به خود، تکان دادن، به حرکت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبانیده
تصویر جنبانیده
جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانده
تصویر رنجانده
رنج داده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنباننده
تصویر لنباننده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمبانده
تصویر لمبانده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبانده
تصویر جنبانده
حرمت داده تکان داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچانده
تصویر لوچانده
چشم را کج و کوله کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنباننده
تصویر جنباننده
محرک
فرهنگ واژه فارسی سره