جدول جو
جدول جو

معنی لملم - جستجوی لغت در جدول جو

لملم
(لَ لَ)
گرد و فراهم آمدۀ بسیار. یقال: حی ٌ لملم و جیش ٌ لملم، ای کثیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لمالم
تصویر لمالم
لبالب، پر، مالامال، برای مثال نه از لشکر ما کسی کم شده ست / نه این کشور از خون لمالم شده ست (فردوسی - ۳/۲۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
گروه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِم م)
غلام ملم، کودک نزدیک به بلوغ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلای نازل. سختی و بلا: این تصور مکن که در هیچ ملم و مهم که پیش آید... مرا از پیشبرد کار تو اغفال و اذهان تواند بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 112). او را به دفع آن مهم و دفع آن ملم دعوت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 126). و رجوع به ملمه و ملمات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَم م)
رجل ملم، آنکه جمع کند قوم یا عشیرۀ پراکندۀ خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- رجل ملم معم ّ، مردی که کارهای مردم اصلاح کند و نیکی او به همگان رسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَم م / مُ لَم م)
سخت و استوار از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
نوعی از دیوانگی. (منتهی الارب). نوعی از جنون. (منتخب اللغات) ، گناه صغیره. (منتهی الارب). گناه خرد. (ترجمان القرآن جرجانی) ، نزدیکی به گناه. منه قوله تعالی: الذین یجتنبون کبائر الاًثم والفواحش اًلاّ اللمم. (قرآن 32/53) (منتهی الارب) ، زلت. (منتخب اللغات) ، بسیارو سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ)
جمع واژۀ لمّه. (منتهی الارب). رجوع به لمّه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
نام دهی جزء دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان، واقع در سه هزارگزی خاور سیاهکل. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 53 تن سکنه. آب آن از رود خانه شمردو. محصول آنجا برنج و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لی لَ)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان، واقع در 12000گزی جنوب خاوری مینودشت. کوهستانی و معتدل. دارای 110 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، ابریشم، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی، کرباس، شال و چادرشب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
لبالب. مالامال. (برهان). پر. مملوّ. نیک پر. پر تا لبه چنانکه از سر بخواهد شدن. رجوع به لبالب شود:
نه از لشکر ما کسی کم شده ست
نه این کشور از خون لمالم شده ست.
فردوسی.
(رشیدی این لغت را به ضم هر دو لام و در شعرفردوسی کلمه کم را در مصراع اول گم (به کاف فارسی) آورده است و صاحب آنندراج بر هر دو ایراد کرده)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
هو یزورنا لماماً، ای غباً، یعنی او روز در میان می آید ما را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به لغت مغربی قطف بحری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام دهی جزء دهستان گسکرات بخش صومعه سرا شهرستان فومن واقع در 17 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا. دارای 619 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لُ لُ مَ / مِ)
انبوهی و ازدحام عده کثیر از هر چیزی در حال جنبش:لملمۀ بچه. لملمۀ شپش. لملمۀ مگس. لملمۀ کرم.
- لملمۀ شپش شدن سر و جز آن، بی نهایت شدن شپش آن و این از مادۀ لملم عرب آمده است: سرش لملمۀ شپش شده است. رجوع به لملم شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گرد گردانیدن. یقال: لملم الحجر اذا اداره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ لَ)
یا یلملم، هر دو صحیح و مستعمل اند ویاء در یلملم بدل از همزه است و زاید نیست، کوهی ازکوههای تهامه است و از مکه دو شب فاصله دارد و آن میقات مردم یمن است. ابو دهبل در وصف شتر خود گوید:
خرجت بها من بطن مکه بعد ما
اصات المنادی للصلاه و أعتما
فما نام من راع و لاارتد سامر
من الحی، حتی جاوزت بی الملما.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ لَ)
گرد و درهم پیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج). فراهم آمده. درهم پیوسته. (ناظم الاطباء). گرد و فراهم آمده. درهم پیوسته. (از اقرب الموارد) ، سنگ گرد و مدور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شعر ململم، موی روغن مالیده. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یُ مَ / مِ)
کوهی است بر دو منزل از مکۀ معظمه و آن میقات اهل یمن است در حج، و آن را الملم و یرمرم نیز خوانند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جایی است در دو شب راه از مکه و این میقات اهل یمن است. (از معجم البلدان). نام وادی یا موضعی است که اهل حرم در آنجا احرام بندند. (آنندراج). لغتی است در الملم، و آن میقات اهل یمن است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مرد ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرمه، جمع لمه، موی پیچه ها ژولیده موی ها دیدار یک روز در میان نعناع، سوسنبر
فرهنگ لغت هوشیار
نا کس فرومایه، مرد سخت و استوار، برنا، فرود آینده نازل شونده، بلای نازل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لملوم
تصویر لملوم
خلی دیوانگی کم، گناه کوچک، نزدیک شدن به گناه
فرهنگ لغت هوشیار
انبوهی و ازدحام عده بسیار از هر چیزی در حال جنبش: لملمه بچه لملمه شپش لملمه مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملم
تصویر ملم
((مُ لِ))
نازل شونده، بلای نازل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمالم
تصویر لمالم
((لَ لَ))
لبالب، پر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لملمه
تصویر لملمه
((لُ لُ مَ یا مِ))
انبوهی و ازدحام عده بسیار از هر چیزی در حال جنبش
فرهنگ فارسی معین
پر لبریز
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سهل انگاری، کش دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
لبالب
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین بایر، زمین تازه آباد که به حال خود رها شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی