جدول جو
جدول جو

معنی لقیطه - جستجوی لغت در جدول جو

لقیطه
(لَ طَ)
خوار. (منتهی الارب). مرد خوار. (مهذب الاسماء) ، ناکس و فرومایه خواه زن و خواه مرد، بئر لقیطه، چاه کهنۀ عادی که ناگاه برافتد. لقیط، بنواللقیطه، گروهی است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لقیطه
(لَ طَ)
چاهی است به اجاء در کنار آن و به بویره معروف است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لقیطه
(لَ)
آبی است غنی را و میان آن و مذعا کمتر از دو روز راه باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لقیطه
مونث لقیط و لفتره فرومایه
تصویری از لقیطه
تصویر لقیطه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لقیط
تصویر لقیط
بچه ای که کنار راه بگذارند و دیگری او را بردارد، بچۀ سرراهی، آنچه از زمین برچینند یا بردارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقطه
تصویر لقطه
آنچه از روی زمین برچیده و برداشته شود، در فقه چیز برزمین افتاده که صاحبش شناخته نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقاطه
تصویر لقاطه
چیزی بی ارزش که بر زمین افتاده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقیه
تصویر لقیه
دیدن، دیدار کردن، استقبال کردن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
پوست نی و کمان و نیزه و پوست هر چیزی. ج، لیط، لیاط، الیاط، پوست شکم، گونۀ هر چیزی، خوی و عادت. لیط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به لقیط، که نام جدی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بخوری که در هیاکل قدیم مستعمل بود. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(وَ طَ)
صریعه. (اقرب الموارد). رجوع به صریعه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
ماهیچه. (مهذب الاسماء). لطه
لغت نامه دهخدا
(لُ)
موضعی است نزدیک حاجر از منازل بنی فزاره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ طَ)
شکسته و ریزۀ هر چیزی رایگان و بی بها و از زمین برگرفته، خوشۀ برچیده. (منتهی الارب). ج، لقاطات
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قی دَ / دِ)
نعت مفعولی از لقیدن
لغت نامه دهخدا
صمغ صنوبر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لُقْ قَ طا)
جوینده خبر را تا سخن چینی نماید. یقال: انه لقّیطی ̍ خلّیطی ̍، ای ملتقط الاخبار لینم بها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ نَ)
مادۀ لزجی که از چشم خارج شود. (دزی). ژفک. پیخ. پیخال
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
کم خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، زن فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 63000گزی شمال اهواز، کنار راه آهن آهودشت. دشت، گرمسیر و مالاریائی و دارای 200 تن سکنه. آب آن از رود خانه سلماس. محصول آنجا غلات و برنج و شغل اهالی زراعت است. ساکنین از سادات قومانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
نوعی از خوردنی درهم آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیطه
تصویر لیطه
پوست نی، پوست نیزه، پوست
فرهنگ لغت هوشیار
یافته پیدا کرده، بچه سر راهی، زر پاره که در کان یافت می شود آنچه بر چیده و برداشته شود (خوشه و جز آن) جمع لقطات، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
یافته بر گرفته، سر راهی سند هم آوای هند، نا به خود، موله زای سنداره (حرامزاده)، چاه سست چاه فرو ریختنی از زمین بر گرفته، بچه افکنده که بردارند کودک سرراهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمیتواند مستقلا زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزداه: لقیط بود که فرزند خویش کرد لقیط که داند این ز که ماند و که داند اوز که زاد. (سوزنی. لغ) یا لقیط دارالحرب. آنچه در جبهه جنگ یا بند از بنده و کالا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیطه
تصویر سقیطه
کم خرد زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیده
تصویر لقیده
شل و نا استوار شده در جای خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقاطه
تصویر لقاطه
شکسته و ریزه هر چیز بی بها، خوشه برچیده جمع لقاطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقاطه
تصویر لقاطه
((لُ طَ))
چیزی بی ارزش که روی زمین افتاده باشد، جمع القاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقیه
تصویر لقیه
((لُ یَ))
دیدن، دیدار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقیه
تصویر لقیه
((لُ یَ یا یِ))
یک بار دیدن، دیدار کردن، ملاقات کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقیط
تصویر لقیط
((لَ))
از زمین برگرفته، بچه افکنده که بردارند، کودک سر راهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمی تواند مستقلاً زیست کند، ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقطه
تصویر لقطه
((لُ قْ یا قَ طَ))
آن چه برچیده و برداشته شود (خوشه و جز آن)، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقیده
تصویر لقیده
((لَ قّ دَ یا دِ))
شل و نااستوار شده در جای خود
فرهنگ فارسی معین