- لقص
- سوختن: پوست را شور زدن دل شوریدن، تباهیدن، تنگ شدن پر گوی، تنگ، تباهی انگیز شورشگر
معنی لقص - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پاژنام، فرنام
پایکوبی، فرخه
کاستی، کمی، کمبود
برجستن، جنبیدن، بازی کردن و پای کوفتن
بهره، هنبازی، اسپ نیکو، پاره زمین، اندک از هر چیز
دیدار کردن، دیدار، روی، چهره
اسمی غیر از نام اصلی که فردی به آن شهرت پیدا کند، خواه دلالت بر ذم کند یا مدح
جنبیدن، پا کوفتن، حرکات موزون با آهنگ موسیقی، پایکوبی، بن مضارع رقصیدن
رقص شتری: رقصی که از روی رسم و قاعده نباشد، حرکات ناموزن
رقص شتری: رقصی که از روی رسم و قاعده نباشد، حرکات ناموزن
زفت (بخیل)، بد خوی، گردن شکنبه
شکستن، شکستن مرغانه
آماس پلک به کار چسبیدن، اندک اندک نمایاندن
دشیادی، نکوهش آک نهادن
انداخته افتاده بر زمین، جمع لقیه، : درد ها رنج ها پرندگان زود باوران دیدار کردن دیدار کننده، بندنده
کژ دهان گشتن
تیز هوشی، ستون، زی سوی پارسی تازی گشته لگن تیز هوش
دهانه زدن، بند کردن میانه راه برآمدگی استخوان
شتابان گرفتن افتادن دیوار، درز یافتن تالابه، نا استواری ساختمان
بر گرفتن از زمین، چیدن، درز گرفتن جامه را، پینه کاری، فراگرفتن به دست آوردن برداشته بر چیده بر گرفته، خوشه میوه: افتاده یا ریخته از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
آک آهوک، پرخیده گویی
گری، آک نهادن تند خوی، دو به هم زن، دانا باهوش، آزمند
مشت زدن، لگد زدن
گشن دادن خرما بن را کوه، تم (نطفه)، گرد نر در گیاهان دو پایه
اسمی که کسی به آن شهرت پیدا کند غیر از اسم اصلی او
دیدار کردن، دیدن، لقا در فارسی دیدار کردن، دیدار، چهره، آرمیدن بازن دیدار کردن، گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان گر هفت بحر آتش شود من در روم بهر لقا. (دیوان کبیر 6، 1)، روی چهره، تو آسمانی و هنر تو عطارد است وان بی قرین لقای تو چون ماه آسمان. (منوچهری. د. چا. 211، 2) توضیح بدین معنی در ترکیب آید، آفتاب لقا خجسته لقا خورشیدلقا فرخنده لقا ماه لقا، ظهور معشوق است چنانکه عاشق را یقین شود که اوست بصورت آدم ظهور کرده، آرمیدن با زن، آرمیدن با زن
پیوسته، نزدیک چسباندن، پیوند دادن
گوشدرد، گردن درد
دو کارد چینا چیدن، چیدنگاه، نشان آلت بریدن مقراض، جمع مقاص
کمی در دین و عقل، عیب، کاستی، کم بودن
آک کمبود، گردن شکستن، گردن کوتاه کردن در سرواد اگر از (متفاعلن) وات (ت) را بردارند (مفاعلن) را گردن کوتاه (موقوص) خوانند
((رَ))
فرهنگ فارسی معین
جنبیدن، حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن، پای کوفتن، پایکوبی، خوشی، خوش خدمتی تا حد شتابزدگی چاپلوسانه
بر نام، اسمی غیر از اسم اصلی که شخص به آن شهرت پیدا می کند، نامی که دلالت بر مدح یا ذم شخص کند، جمع القاب
چسبانیدن، پیوند دادن، لحیم کردن