جدول جو
جدول جو

معنی لغده - جستجوی لغت در جدول جو

لغده
(لُ دَ)
الحسن بن عبدالله ، المعروف بلغده و لکذه ایضاً الاصبهانی ابوعلی. قدم بغداد و کان جیدالمعرفه بفنون الادب حسن القیام بالقیاس موفقاً فی کلامه و کان اماماً فی النحو و اللغه و کان فی طبقه ابی حنیفه الدینوری... و کان بینهما مناقضات. قال حمزه بن حسن الاصبهانی فی کتاب اصبهان و أقدم علی بن رستم الدیمیری من سامرا ابراهیم بن غیث البغدادی و کان اصبهانیاً فخرج فی صغره الی العراق فبرع فی علم النحو و اللغه و هو جد عبدالله بن یعقوب الفقیه و روی عن ابی عبیده و ابی زید... و عن ابی اسحاق ابراهیم بن غیث و ابی عمر الخرقی و هو اول من قدم اصبهان من اهل الادب و اللغه و عن الباهلی صاحب الاصمعی و عن الکرمانی صاحب الاخفش اخذ ابوعلی لغده علی اللغه و کان ابوعلی یحضر مجلس ابی اسحاق و یکتب عنه ثم خالفه و قعد عنه و جعل ینقض علیه ما یملیه. قال حمزه و أنبانا من تقدم من اهل اللغه من اصبهان و صار فیها رئیساً یؤخذ عنه جماعه منهم ابوعلی لغده و کان رأساً فی اللغه و العلم و الشعر و النحو حفظ فی صغره کتب ابی زید و ابی عبیده و الاصمعی ثم تتبع مافیها فامتحن بها الاعراب الوافدین اصبهان و کانوا یغدون علی محمد بن یحیی بن ابان فیضربون خیمهم بفناء داره فی باغ سلم بن عود و یقصدهم ابوعلی کل یوم فیلقی علیهم مسائل شکوکه من کتب اللغه و ثبت تلک الاوصاف عن الفاظهم فی الکتاب الذی سماه کتاب النوارد ثم لم یکن له فی آخر ایامه نظیر له بالعراق. قال و کتاب النوادر هذا کتاب کبیر یقوم بازاء کل ما خرج الی الناس من کتب ابی زید فی النوادر و له من الکتب الصغار کتاب الصفات کتاب خلق الانسان، کتاب خلق الفرس. و کتب اخر کثیره من صغارالکتب و له ردود علی علماء اللغه و علی رواه الشعر والشعراء قد جمعناها نحن فی کتاب و انفذناه الی ابی اسحاق الزجاج رحمه الله. قال محمد بن اسحاق الندیم و له من التصانیف کتاب الرد علی الشعراء نقضه علیه ابوحنیفه الدینوری. کتاب النطق. کتاب الرد علی ابی عبید فی غریب الحدیث. کتاب علل النحو. کتاب مختصر فی النحو. کتاب الهشاشه و البشاشه. کتاب التسمیه. کتاب شرح معانی الباهلی. کتاب نقض علل النحو. کتاب الرد علی ابن قتیبه فی غریب الحدیث و افرد حمزه الاصبهانی فی کتاب اصبهان اشعاراً للغده منها:
ذهب الرجال المقتدی بفعالهم
و المنکرون لکل امر منکر
و بقیت فی خلف یزین بعضهم
بعضاً لیستر معور من معور
ما اقرب الاشیاء حین یسوقها
قدر و ابعدها اذا لم تقدر
الجد انهض بالفتی من کسره
فانهض لجد فی الحوادث او ذر
و اذا تسعرت الامور فارجها
و علیک بالامر الذی لم یعسر
و من شعره ایضاً:
خیر اخوانک المشارک فی الم
ر و این الشریک فی المر اینا
الذی ان شهدت سرک فی القو
م و ان غبت کان اذناً و عینا
مثل تبر العقیان ان مسه النا
ر جلاء الجلاد فازداد زینا
و اخوالسوء این یغب عنک یسبع
ک و ان یحضر یکن ذلک شینا
جیبه غیرناصح و مناه
ان یعیب الخلیل افکا و میناً
فاصر منه و لاتلهف علیه
ان صرماً له کنقدک دیناً
و من شعره ایضاً:
بذلت لک الصفاء بکل جهدی
و کنت کما هویت فصرت فزا
جرحت بمدیه فخرزت انفی
و حبل مودتی بیدیک حزاً
و لم تترک الی صلح مجازاً
ولا فیه لمطلبه مهزا
ستمکث نادماً فی العیش منی
و تعلم ان رأیک کان عجزاً
و تذکرنی اذا جربت غیری
و تعلم اننی لک کنت کنزاً.
(معجم الادباء ج 3 صص 82- 84).
رجوع به ابوعلی لذکه و ابوعلی حسن بن عبدالله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوده
تصویر لوده
شوخ، خوش طبع
کواره، سبد بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلغده
تصویر آلغده
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلغده
تصویر بلغده
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بلغنده، بلغد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلغده
تصویر پلغده
گندیده، تخم مرغ یا میوه که درون آن فاسد و گندیده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاده
تصویر لاده
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کانا، سبک رای، تپنکوز، فغاک، بدخرد، کردنگ، خل، کاغه، شیشه گردن، تاریک مغز، انوک، خام ریش، غتفره، کهسله، نابخرد، گردنگل، دبنگ، بی عقل، گول، ریش کاو، دنگل، خرطبع، کم عقل، دنگ، غمر، چل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لدغه
تصویر لدغه
نیش، گزش
فرهنگ فارسی عمید
(بُ غَ دَ / دِ)
گنده و ضایعگردیده. (برهان) (آنندراج) :
به مرز بی رز تو مرغکی درون بپرید
سرش به لعلی همچون عروس در پرده
دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت
شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده.
سوزنی.
- بلغده کردن، ضایع کردن. گویند مرغ بیضه را بلغده کرد، یعنی گنده و ضایع کرد و بچه برنیاورد. (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
به معنی آسغده است که آماده و مهیا باشد. (برهان) (رشیدی) (آنندراج). رجوع به آسغده شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ)
نام مرغی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لَ دَ / سِ غَدْ دَ)
زن بسیارخوار و بسیارنوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دَ / دِ)
آمیخته. (فرهنگ جهانگیری). مخلوط و آمیخته. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ورق 128 ب). آلغده. رجوع به آلغده شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ غُ دَ / دِ)
فراهم آمده و جمعنموده و بربالای هم چیده. (از برهان) (آنندراج). بلغد. بلغند. بلغنده. و رجوع به بلغنده شود
لغت نامه دهخدا
(لُ دَ / دِ)
آرغده. ارغنده. خشم گرفته. قهرآلود. خشمگین. جنگ آور:
شیر خشم آورد و جست از جای خویش
آمد آن خرگوش را آلغده پیش.
رودکی.
شیر آلغده که بیرون جهد از خانه بصید
تا بچنگ آورد آهو را وآهوبره را.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام جزیره کوچکی در آسیای صغیر برابر شهر قدیمی میله و در ازمنۀ قدیمه دو جنگ بزرگ بدانجا بوده است یکی در 498 قبل از میلاد و آن جنگی بود میان ایرانیان و مهاجرین یونانی آسیای صغیر و ایرانیان در این جنگ کشتیهای یونانی را غرق کردند و یونیه را مسخر ساختند و جنگ دوم جنگی است که در سال 200 قبل از میلاد وقوع یافت و آتال، فیلیپ پنجم را درآن جنگ مغلوب کرد. این جزیره از دیری متصل به خشکی شده و امروز اثری از آن نیست. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ دَ / دِ)
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد. (برهان قاطع). و گویند مرغ بیضه ای را پلغده کرد، یعنی گنده کرد و بچه نیاورد. پوسیده و درهم شده. (فرهنگ رشیدی) :
دو خایه گنده پلغده شده هم اندر وقت
شکست و ریخت همانجا سپیده و زرده.
سوزنی.
غرقله، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغاه
تصویر لغاه
آوازه بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلغده
تصویر آلغده
حریص آزمند، خشمگین غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد پوسیده و در هم شده: مرغ بیضه را پلغده کرد (یعنی گنده کرد و بچه نیاورد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغده
تصویر زغده
پامچال از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنده
تصویر لنده
لندش غرغر
فرهنگ لغت هوشیار
خوش طبع، آنکه سخنان خنده آور گوید برای لذت خویش و دیگران بخلاف مسخره که برای دیگران گوید تا چیزی بدو دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزه
تصویر لغزه
برشی از میوه قطعه ای از پرتقال لیمو و مانند آن: یک لغزه پرتقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغفه
تصویر لغفه
گراس (لقمه)
فرهنگ لغت هوشیار
نیش زدن مار: مار کژدم نیش زدن (مار و کژدم جز آنها) گزیدن: و بدانکه هر جا گل است خار است... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است و لذت عیش دنیا را لدغه اجل در پس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبده
تصویر لبده
یال شیر ملخ، درون ران، پینه پارچه پینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاده
تصویر لاده
بی عقل، بی خرد، کودن، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغده
تصویر بلغده
گنده و ضایع گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاده
تصویر لاده
((دِ))
بی عقل، احمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوده
تصویر لوده
((لَ دِ))
سبد، کواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوده
تصویر لوده
خوش طبع، بذله گوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغزه
تصویر لغزه
((لَ زَ یا زِ))
برشی از میوه، قطعه ای از پرتقال، لیمو و مانند آن، یک لغزه پرتقال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغده
تصویر بلغده
((بَ غَ دِ))
بالای هم نهاده، جمع کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلغده
تصویر آلغده
((لُ دِ))
برآشفته، خشمگین، آزمند، آرغده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلغده
تصویر پلغده
((پَ لَ دَ))
گندیده، تخم مرغ یا میوه گندیده
فرهنگ فارسی معین