جدول جو
جدول جو

معنی لعنت - جستجوی لغت در جدول جو

لعنت
از خدا خواستن که کسی را از لطف ورحمت خود دور کند، لعن، نفرین، عذاب، دشنام
تصویری از لعنت
تصویر لعنت
فرهنگ فارسی عمید
لعنت
نفرین، رجم، عذاب، دشنام
تصویری از لعنت
تصویر لعنت
فرهنگ لغت هوشیار
لعنت
((لَ نَ))
نفرین، دشنام
تصویری از لعنت
تصویر لعنت
فرهنگ فارسی معین
لعنت
نفرین، فرنه
تصویری از لعنت
تصویر لعنت
فرهنگ واژه فارسی سره
لعنت
دعای بد، سب، سنه، فریه، لعن، نفرین
متضاد: آفرین، دعا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعبت
تصویر لعبت
(دخترانه)
زن زیبا روی و خوش اندام، عروسک، بازیچه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تعنت
تصویر تعنت
عیب جویی و سخت گیری کردن، خواری و مشقت کسی را خواستن، آزار رسانیدن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعنتی
تصویر لعنتی
سزاوار لعنت، ملعون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملعنت
تصویر ملعنت
آنچه موجب لعن شود، شرارت، پلیدی، بدبختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعبت
تصویر لعبت
هر چیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسباب بازی، عروسک
کنایه از دلبر، معشوق زیبا، چشم و چراغ، سرو خوش رفتار، صنم برای مثال گفته امت مدحتی، خوب تر از لعبتی / سخت نکوحکمتی، چون حکم بن معاذ (منوچهری - ۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لینت
تصویر لینت
نرم شدن، نرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکنت
تصویر لکنت
گرفتن زبان هنگام حرف زدن، کندزبانی
فرهنگ فارسی عمید
(لُ بَ)
صورت فارسی لعبه عربی. رجوع به لعبه در تمام معانی و شواهد شود
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
نام دو قلعه از اعمال لارده به اندلس. یکی را لقنت الصغری و دیگری را لقنت الکبری گویند و هر یک در منظر دیگری است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نرم گردیدن. نرم شدن. لین. لیان. نرمی. مقابل خشونت. لدانت. لدونت. سستی. مقابل صلابت، سختی. ملائمی. (غیاث) : لینت عظام، لینت طبیعت، روانی (در شکم). مقابل یبوست. خشکی: میوۀ پخته لینت بخشد.
- لینت مزاج، روانی آن
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
کلته. فرسوده. عاجز. از کار مانده. لکنته. لکنتی: اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره
لغت نامه دهخدا
(لُنَ)
لکنه. گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث). درماندن به سخن. (منتهی الارب). لکن. لکنونه. لکونه. کندی زبان. کندزبانی. از کارماندگی. کلته. زبان شکستگی. عی ّ در لسان. گرفته زبانی. درماندگی در سخن. شکستگی زبان. تهتهه. (منتهی الارب) : تهته، لکنت کردن. تختخه، لکنت زبان. تلاکن، لکنت کردن با خود تا مردم خندند. (منتهی الارب).
- زبانش به لکنت افتادن، به تت و پت افتادن
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ غی یَ)
اذیت رسانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خواستن لغزش و مشقت کسی، تعنت در سؤال، پرسیدن بجهت تلبیس بر وی. (از اقرب الموارد) ، عیب جویی از کسی و بدگویی. (ناظم الاطباء). عیب کسی جستن و بدگویی. (غیاث اللغات). خطا وسهو بر کسی جستن. (آنندراج). ذلت جستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) : و دیگر از تعنت و متکبری خالی باشد زیرا که اصل نماز بر تواضع نهاده اند. (منتخب قابوسنامه ص 17). بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط، و هر روز مطالبه کردی و سخنهای باخشونت گفتی و اصحاب از تعنت او خسته خاطر همی بودند. (گلستان). باری زبان تعنت دراز کرد و همی گفت تو آن نیستی که پدر من ترا از فرنگ بازخرید. (گلستان).
رها نمی کند این نظم چون زره درهم
که خصم تیغتعنت برآورد ز نیام.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
آنکه بسیار لعنت کنند بر وی. (منتهی الارب). آنکه مردمان بر او لعنت کنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
درخور نفرین. سزاوار لعنت. در تداول فارسی زبانان، ملعون: گفت: بگوی مر خدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم خاک به دهان آن لعنتی (یعنی نمرود). (ترجمه طبری بلعمی). شمر لعنتی، ملعون
لغت نامه دهخدا
آکجویی خرده گیری خرده گرفتن عیب جستن گناه جستن، خواری و مشقت کسی را خواستار شدن، خرده گیری عیب جویی، جمع تعنتات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملعنت
تصویر ملعنت
محل قضای حاجت جای تغوط، آنچه موجب لعن شود، بد ذاتی شیطنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکنت
تصویر لکنت
گرفتگی زبان
فرهنگ لغت هوشیار
پیکر نگاشته، پیکر (عموما)، بازی (مانند شطرنج و نرد)، بازیچه جمع لعب، چیزی که از مقوا و چوب و پارچه و غیره بشکل افراد آدمی کوچک سازند و کودکان (مخصوصا دخترکان) با آن بازی کنند عروسک، آدمک خیمه شب بازی عروسک خیمه شب بازی، معشوق محبوب زیبا روی: لعبتی سبز جهر و تنگ دهان بفزاید نشاط پیرو جوان. (ابوالمظفر چغانی. لباب الالباب. نف. 28) -8 اعجوبه، گول بی خرد که او را مسخره کنند (از منتهیالارب)، امروز گویند: فلانی لعبتی است، صنم بت: بتان دید (بیژن) چون لعبت قندهار بیاراسته همچو خرم بهار. (شا. لغ) یا لعبت باغ. گل: سختا که دل نسوخت جهان را بدان گهی کان لعبتان باغ و شکفته بهارهالله (شیبانی. گنج سخن 241: 3) یا لعبت بربری. سورنجان. یا لعبت بربریه. سورنجان. یا لعبت دیده. مردمک چشم: لعبت شده پیش دیده هوش چون لعبت دیده ها سیه پوش. (تحفه العراقین. قر. 152) یا لعبت زرنیخ. آفتاب یا لعبت مطلقه. مهر گیاه. یا لعبت معلقه. مهرگیاه
فرهنگ لغت هوشیار
لعنت در فارسی نیفرین نفرین نفریتک فریه بهره آن آفرین باشد ز سعد مشتری قسم این از نحس کیوان فریه و نفرین بود (امیرمغزی) سنه بسور، گزش شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینت
تصویر لینت
نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گجستک نیفریتک گجسته بسولیده منسوب به لعنت، سزاوار لعنت ملعون: گفت: بگوی مرخدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم. خاک بدهان آن لعنتی (نمرود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعنتی
تصویر لعنتی
سزاوار دشنام و نفرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعبت
تصویر لعبت
((لُ بَ))
بازیچه، هر آن چیزی که با آن بازی کنند، عروسک، معشوق، بت، دلبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملعنت
تصویر ملعنت
((مَ عَ نَ))
محل قضای حاجت، جای تغوط، آن چه موجب لعن شود، در فارسی، بدذاتی، شیطنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکنت
تصویر لکنت
((لُ نَ))
گرفتگی زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لینت
تصویر لینت
((لِ نَ))
نرم گردیدن، نرم شدن، مجازاً روانی شکم، کارکرد شکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعنت
تصویر تعنت
((تَ عَ نُّ))
خواری و مشقت کسی را خواستن، عیب جویی کردن از کسی
فرهنگ فارسی معین
گجسته، لعین، ملعون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدذاتی، شرارت، شیطنت، موذیگری، ملعنه، بیچارگی، بدبختی، شوربختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد