جدول جو
جدول جو

معنی لطاع - جستجوی لغت در جدول جو

لطاع
(لَطْ طا)
آنکه بمکد انگشتان را و بلیسد وقت خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطاع
تصویر قطاع
بسیار برنده، بسیار قطع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطام
تصویر لطام
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
کسی که مردم از او فرمان برداری و اطاعت کنند، اطاعت شده، فرمان برده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
قاطع ها، تغییر ناپذیرها، برنده ها، تیز ها، بران ها، محکم ها، استوارها، جمع واژۀ قاطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لماع
تصویر لماع
بسیار درخشان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ لطع. (اقرب الموارد). رجوع به لطع شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ جَ)
واقف گردیدن، طالع بالحال، ظاهر کرد حال را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَلْ لا)
رجل طلاع الثنایا و الانجد، مرد نیک آزمایندۀ کارها. (منتهی الارب) :
انا ابن جلا و طلاع الثنایا
متی اضع العمامه تعرفونی.
(از خطبۀ حجاج بن یوسف در مسجد کوفه).
، مرد درآینده و تصرف کننده در کارها، مرد نیک ماهر و شناسا و تجربه کار و تیزفهم و زیرک. (منتهی الارب). آنکه کارها آزموده باشد. (منتخب اللغات) ، آنکه پیوسته همت او مایل به معالی امور باشد. (منتهی الارب). آنکه قصد کارهای بزرگ کند. (مهذب الاسماء). آنکه ارادۀ کارهای بزرگ کند و مرتکب امور عظیم گردد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
طلاع الشی ٔ، پری چیزی. ج، طلع. و منه حدیث عمر (رض) : لو ان لی طلاع الارض ذهباً لافتدیت به. (منتهی الارب). پری چیزی. (منتخب اللغات). پری. (مهذب الاسماء) ، هرچه بر آن آفتاب تابد. (منتهی الارب). طلاع الارض، روی زمین که آفتاب بر آن تابد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
زکام. سرماخوردگی. چاییدگی. چایمان
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کازود و کارد که بدان جامه و چرم و مانند آن برند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درم. (منتهی الارب). دراهم. (اقرب الموارد) ، هنگام رسیدن خرما و انگور و جز آن و هنگام درودن آن. (منتهی الارب) : هذا زمن القطاع، و یفتح، ای زمن صرام النخل. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطع شود، جمع واژۀ قطیع، به معنی شاخی که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطیع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعاع
تصویر لعاع
نو رسته نو دمیده گیاه گیاه نورسته علف تازه روییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطعا
تصویر لطعا
مونث الطع زن لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطاع
تصویر سطاع
فرستون در چادر، گردن، داغ پهلو در اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاع
تصویر طلاع
پری، آفتابخور، آگاه شدن، آگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
بمعنی برنده، جمع قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
سوزاننده، پیمان شکننده خلاف کننده و عده را، سوزاننده، دردی سوزاننده، گزنده سخت گزنده، زبان گز مانند خردل و سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکاع
تصویر لکاع
کویک باد بزنی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
اندک اندک، جمع لمعه، : گیاهان پژمرده گروه های بسیار گیاهزار ها سبزه زارها روزی های بخور و نمیر درخشنده، شمشیر درخشنده بسیار درخشان، شمشیر درخشنده. لمالم. پر لبالب مالامال: نه از لشکر ما کسی کم شده است نه این کشور از خون لمالم شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطاط
تصویر لطاط
جمع لط، خوبرویان گردن بند های کبست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاع
تصویر نطاع
سفره آرای خوانچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
اطاعت و فرمانبرداری کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیاع
تصویر لیاع
تند و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقاع
تصویر لقاع
مگس گز مگس گزنده گلیم ستبر مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطام
تصویر لطام
ویزاستن تپانچه زدن تپانچه زدن یکدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفاع
تصویر لفاع
چادر که زنان بر خود پیچند بالا پوش، گلیم گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطاه
تصویر لطاه
جای، زمین، میانه پیشانی پیشانی دزد خانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
((قُ طّ))
جمع قاطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
((قَ طّ))
بسیار برنده، قطع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لذاع
تصویر لذاع
((لَ ذّ))
سوزاننده، گزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعاع
تصویر لعاع
((لُ))
گیاه نورسته، علف تازه روییده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطام
تصویر لطام
((لِ))
تپانچه زدن یکدیگر را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
((مُ))
اطاعت شده، در خور اطاعت، کسی که از او فرمان برداری و اطاعت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لماع
تصویر لماع
((لَ مّ))
بسیار درخشان، شمشیر درخشنده
فرهنگ فارسی معین