عمل لشکرکش. سوق جیش (با فعل کردن صرف شود). قشون کشی. تحشید. سپهسالاری: لشکرکشی خراسان به ابوالحسن سیمجور مقرر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 52). بدستوری و رخصت راستان به لشکرکشی گشت همداستان. نظامی. دلیریست هنجار لشکرکشی. نظامی. جهانستانی و لشکرکشی چه مانندست به کامرانی درویش در سبکباری. سعدی
عمل لشکرکش. سوق جیش (با فعل کردن صرف شود). قشون کشی. تحشید. سپهسالاری: لشکرکشی خراسان به ابوالحسن سیمجور مقرر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 52). بدستوری و رخصت راستان به لشکرکشی گشت همداستان. نظامی. دلیریست هنجار لشکرکشی. نظامی. جهانستانی و لشکرکشی چه مانندست به کامرانی درویش در سبکباری. سعدی
نام دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 68 هزارگزی شمال ضیأآباد و دوازده هزارگزی راه عمومی. کوهستان. سردسیر. دارای 150 تن سکنه. شیعه، کردی زبان. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم و جوال بافی. راه آن مالرو است و از طریق ارس آباد ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان مرغا، بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 54 هزارگزی باختری ایذه. کوهستانی و معتدل. دارای 150 تن سکنه. شیعه، فارسی و بختیاری زبان. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 68 هزارگزی شمال ضیأآباد و دوازده هزارگزی راه عمومی. کوهستان. سردسیر. دارای 150 تن سکنه. شیعه، کردی زبان. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم و جوال بافی. راه آن مالرو است و از طریق اُرس آباد ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان مرغا، بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 54 هزارگزی باختری ایذه. کوهستانی و معتدل. دارای 150 تن سکنه. شیعه، فارسی و بختیاری زبان. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
معسکر. (منتهی الارب). لشکرگه. جای لشکر. لشکرجای. اردو. رجوع به در اندره شود: چون خوشنواز (پادشاه هیاطله) این سخن بشنید به سرحدّ بلخ آمد و طخارستان و سپاه گرد کرد و لشکرگاه بزد و دانست که با فیروز برنیاید و سپاه او با سپاه عجم طاقت ندارد. (ترجمه طبری بلعمی). و خالد سپاه به حرب فراز کرد (در یمامه) و خود به تخت بنشست، اندر لشکرگاه. (ترجمه طبری بلعمی). و لشکرگاه روسیان آنجا بود آنگاه که بیامدند و بردع بستدند. (حدود العالم). جبغوکت، شهرکی خرم است و لشکرگاه چاچ بودی اندر قدیم. (حدودالعالم). پس آنجا فرمود که فرود آمدند و لشکرگاه بزدند. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی). سخا بزرگ امیریست لشکرش بسیار دل تو لشکر او را فراخ لشکرگاه. فرخی. ای مه و سال نگه کردن تو سوی سلیح ای شب و روز تماشاگه تو لشکرگاه. فرخی. چون سواران سپه را بهم آورده بود بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه. منوچهری. ای خداوندی که نصرت گرد لشکرگاه تست چترت ایوان است و پیلت منظر و فحلت (؟) رواق. منوچهری. چون عبدوس به لشکرگاه رسید. (تاریخ بیهقی). فرمود تابوق و دهل بزدند و آواز از لشکرگاه برخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465). دهل و بوق بزدند و مبشران را خلعت و صلت دادند و در لشکرگاه بگردانیدند. (تاریخ بیهقی ص 441). با تعبیۀ تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم. (تاریخ بیهقی ص 350). رسول سلجوقیان را به لشکرگاه آوردند و منزل نیکو دادند. (تاریخ بیهقی ص 513). طلیعۀ لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان. (تاریخ بیهقی ص 354). پس کوتوال را گفت بر اثر ما به لشکرگاه آی با جملۀ سرهنگان. (تاریخ بیهقی ص 240) .امیر از پیل بر اسب شد و براندند و یوسف در دست چپش و حدیث میکردند تا به لشکرگاه رسیدند. (تاریخ بیهقی ص 252). به نشابور در جنگ خویشتن را به شبه رسولی به لشکرگاه دارا برد. (تاریخ بیهقی ص 90). و از آن جانب بهرام چوبین فرودآمد و لشکرگاه زد و چند روز میان ایشان رسول می آمد و میرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). اتفاق را باد مخالف برخاست و آن کشتی ها را به کنار لشکرگاه شهربراز افکند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 104). تا او از آنجا بگریخت و با لشکرگاه خود رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 70). و از جای خویش نجنبند الاآنک ترکان را که از لشکرگاه بیرون می آیند بهزیمت ایشان را می کشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). لشکرگاه با خزاین جهان و رغائب بسیار و رقایق بیشمار و ممالیک و مواشی ماسوی انواع غلات و حبوبات بازگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 71). چون به لشکرگاه بیرون آمدند خدا آن پیغمبران را اعلام کرد. (قصص الانبیاء ص 147). پس عقد امیر دیگر بر اسامه بست و بفرمود که لشکرگاه بیرون زند. (قصص الانبیاء ص 134). و طلحه به زمین شامیان بقوت شد و سپاه گرد وی رو در بیابان نهاده دربادیه ای که سمیر خوانند آنجا لشکرگاه بزد. (قصص الانبیاء ص 234). طالوت برخاست و با لشکر به زیر آن کوه آمدند و لشکرگاه بزدند. (قصص الانبیاء ص 149). دعوتم کردی به لشکرگاه خاقان کبیر حبذا لشکرگه خاقان اکبر حبذا. خاقانی. وز طناب خیمه ها برگرد لشکرگاه حاج صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیده اند. خاقانی. گشته داود نبی زرّاد لشکرگاه او باز صاحب جیش آن لشکر سلیمان آمده. خاقانی. شاه ریاحین بساخت لشکرگاه از چمن نیسان کان دید کرد لشکری از ضیمران. خاقانی. به لشکرگاه دارم روی و بر سلطان فشانم جان گران دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری. خاقانی. گر یک دو نفس بدزدم اندرماهی تا داددلی بخواهم از دلخواهی بینی فلک انگیخته لشکرگاهی از غم رصدی نشانده بر هر راهی. خاقانی. سپیده دم ز لشکرگاه خسرو سوی باغ سپید آمد روارو. نظامی. چو آمد سوی لشکرگاه نومید دلش میسوخت از گرمی چو خورشید. نظامی. از شیر و گوزن و گرگ و روباه لشکرگاهی کشید بر راه. نظامی. یزک داری ز لشکرگاه خورشید عنان افکند بر برجیس و ناهید. نظامی. نزد شاهنشه چه کار اوباش لشکرگاه را. مولوی. ای سلیمان بهر لشکرگاه را در سفر میدار این آگاه را. مولوی
معسکر. (منتهی الارب). لشکرگه. جای لشکر. لشکرجای. اردو. رجوع به در اندره شود: چون خوشنواز (پادشاه هیاطله) این سخن بشنید به سرحدّ بلخ آمد و طخارستان و سپاه گرد کرد و لشکرگاه بزد و دانست که با فیروز برنیاید و سپاه او با سپاه عجم طاقت ندارد. (ترجمه طبری بلعمی). و خالد سپاه به حرب فراز کرد (در یمامه) و خود به تخت بنشست، اندر لشکرگاه. (ترجمه طبری بلعمی). و لشکرگاه روسیان آنجا بود آنگاه که بیامدند و بردع بستدند. (حدود العالم). جبغوکت، شهرکی خرم است و لشکرگاه چاچ بودی اندر قدیم. (حدودالعالم). پس آنجا فرمود که فرود آمدند و لشکرگاه بزدند. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی). سخا بزرگ امیریست لشکرش بسیار دل تو لشکر او را فراخ لشکرگاه. فرخی. ای مه و سال نگه کردن تو سوی سلیح ای شب و روز تماشاگه تو لشکرگاه. فرخی. چون سواران سپه را بهم آورده بود بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه. منوچهری. ای خداوندی که نصرت گرد لشکرگاه تست چترت ایوان است و پیلت منظر و فحلت (؟) رواق. منوچهری. چون عبدوس به لشکرگاه رسید. (تاریخ بیهقی). فرمود تابوق و دهل بزدند و آواز از لشکرگاه برخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465). دهل و بوق بزدند و مبشران را خلعت و صلت دادند و در لشکرگاه بگردانیدند. (تاریخ بیهقی ص 441). با تعبیۀ تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم. (تاریخ بیهقی ص 350). رسول سلجوقیان را به لشکرگاه آوردند و منزل نیکو دادند. (تاریخ بیهقی ص 513). طلیعۀ لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان. (تاریخ بیهقی ص 354). پس کوتوال را گفت بر اثر ما به لشکرگاه آی با جملۀ سرهنگان. (تاریخ بیهقی ص 240) .امیر از پیل بر اسب شد و براندند و یوسف در دست چپش و حدیث میکردند تا به لشکرگاه رسیدند. (تاریخ بیهقی ص 252). به نشابور در جنگ خویشتن را به شبه رسولی به لشکرگاه دارا برد. (تاریخ بیهقی ص 90). و از آن جانب بهرام چوبین فرودآمد و لشکرگاه زد و چند روز میان ایشان رسول می آمد و میرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). اتفاق را باد مخالف برخاست و آن کشتی ها را به کنار لشکرگاه شهربراز افکند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 104). تا او از آنجا بگریخت و با لشکرگاه خود رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 70). و از جای خویش نجنبند الاآنک ترکان را که از لشکرگاه بیرون می آیند بهزیمت ایشان را می کشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). لشکرگاه با خزاین جهان و رغائب بسیار و رقایق بیشمار و ممالیک و مواشی ماسوی انواع غلات و حبوبات بازگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 71). چون به لشکرگاه بیرون آمدند خدا آن پیغمبران را اعلام کرد. (قصص الانبیاء ص 147). پس عقد امیر دیگر بر اسامه بست و بفرمود که لشکرگاه بیرون زند. (قصص الانبیاء ص 134). و طلحه به زمین شامیان بقوت شد و سپاه گرد وی رو در بیابان نهاده دربادیه ای که سمیر خوانند آنجا لشکرگاه بزد. (قصص الانبیاء ص 234). طالوت برخاست و با لشکر به زیر آن کوه آمدند و لشکرگاه بزدند. (قصص الانبیاء ص 149). دعوتم کردی به لشکرگاه خاقان کبیر حبذا لشکرگه خاقان اکبر حبذا. خاقانی. وز طناب خیمه ها برگرد لشکرگاه حاج صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیده اند. خاقانی. گشته داود نبی زرّاد لشکرگاه او باز صاحب جیش آن لشکر سلیمان آمده. خاقانی. شاه ریاحین بساخت لشکرگاه از چمن نیسان کان دید کرد لشکری از ضیمران. خاقانی. به لشکرگاه دارم روی و بر سلطان فشانم جان گران دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری. خاقانی. گر یک دو نفس بدزدم اندرماهی تا داددلی بخواهم از دلخواهی بینی فلک انگیخته لشکرگاهی از غم رصدی نشانده بر هر راهی. خاقانی. سپیده دم ز لشکرگاه خسرو سوی باغ سپید آمد روارو. نظامی. چو آمد سوی لشکرگاه نومید دلش میسوخت از گرمی چو خورشید. نظامی. از شیر و گوزن و گرگ و روباه لشکرگاهی کشید بر راه. نظامی. یزک داری ز لشکرگاه خورشید عنان افکند بر برجیس و ناهید. نظامی. نزد شاهنشه چه کار اوباش لشکرگاه را. مولوی. ای سلیمان بهر لشکرگاه را در سفر میدار این آگاه را. مولوی
جای سپاه. اردوگاه. لشکرگاه. سربازخانه. معسکر. جای سپاهی در درون یا بیرون شهر در حال سلم: بوصالح منصور بن اسحاق... چون به سیستان آمد مردمان را بسیار نیکویی گفت. وعده ها نیکو کرد و آن را وفا نکرد وبه لشکرجای قرار نکرد... محمد بن هرمز... مردی جلد بود اندر مظالم شد و گفت به سیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری به لشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد، مردم بیگانه به منزل و سرای آزادمردان واجب نکند. (تاریخ سیستان). و سپاه مردود به در شهر بودند و لشکرجای آنجا بزده. (تاریخ سیستان)
جای سپاه. اردوگاه. لشکرگاه. سربازخانه. معسکر. جای سپاهی در درون یا بیرون شهر در حال سلم: بوصالح منصور بن اسحاق... چون به سیستان آمد مردمان را بسیار نیکویی گفت. وعده ها نیکو کرد و آن را وفا نکرد وبه لشکرجای قرار نکرد... محمد بن هرمز... مردی جلد بود اندر مظالم شد و گفت به سیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری به لشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد، مردم بیگانه به منزل و سرای آزادمردان واجب نکند. (تاریخ سیستان). و سپاه مردود به در شهر بودند و لشکرجای آنجا بزده. (تاریخ سیستان)
شهرگشا. گشایندۀ شهر. فاتح. رجوع به شهرگشا شود: مثل جنبش سیمرغ چه چیز است بگوی مثل جنبش شاه آن ملک شهرگشای. فرخی. میر ابواحمد بن محمود آن شهرگشای میر ابواحمد بن محمود آن قلعه ستان. فرخی. همی ندید که بر گاه شار شیردلیست بتیغ شهرگشای و بتیر قلعه ستان. فرخی. بدید کوشش رزم آوران دشمن را شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای. مختاری. شهرگشایا جهان بستۀ کام تو باد بحرنوالا فلک تشنۀ جام تو باد. خاقانی. شاه معظم اخستان شهرگشای راستین. خاقانی. ، کنایه از پادشاه. (آنندراج)
شهرگشا. گشایندۀ شهر. فاتح. رجوع به شهرگشا شود: مَثَل جنبش سیمرغ چه چیز است بگوی مَثَل جنبش شاه آن ملک شهرگشای. فرخی. میر ابواحمد بن محمود آن شهرگشای میر ابواحمد بن محمود آن قلعه ستان. فرخی. همی ندید که بر گاه شار شیردلیست بتیغ شهرگشای و بتیر قلعه ستان. فرخی. بدید کوشش رزم آوران دشمن را شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای. مختاری. شهرگشایا جهان بستۀ کام تو باد بحرنوالا فلک تشنۀ جام تو باد. خاقانی. شاه معظم اخستان شهرگشای راستین. خاقانی. ، کنایه از پادشاه. (آنندراج)
فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا: بچپ برش گرشاسب کشورگشای دوفرزند پرمایه پیشش بپای. فردوسی. روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی. منوچهری. میر کشورگشای رکن الدین که درش دیو را شهاب کند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 852). که ملک جهان را ز فرهنگ و رای شد از قاف تا قاف کشورگشای. نظامی. چنین چند نوباوۀ عقل و رای پدید آمد از شاه کشورگشای. نظامی. تویی آن جهانگیر کشورگشای. نظامی. دو تن پرور ای شاه کشورگشای یکی اهل رزم و دگر اهل رای. سعدی (بوستان). امیر عدوبند کشورگشای جوابش بگفت از سر علم و رای. سعدی (بوستان). نه کشورگشایم نه فرماندهم یکی از گدایان این درگهم. سعدی
فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا: بچپ برش گرشاسب کشورگشای دوفرزند پرمایه پیشش بپای. فردوسی. روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی. منوچهری. میر کشورگشای رکن الدین که درش دیو را شهاب کند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 852). که ملک جهان را ز فرهنگ و رای شد از قاف تا قاف کشورگشای. نظامی. چنین چند نوباوۀ عقل و رای پدید آمد از شاه کشورگشای. نظامی. تویی آن جهانگیر کشورگشای. نظامی. دو تن پرور ای شاه کشورگشای یکی اهل رزم و دگر اهل رای. سعدی (بوستان). امیر عدوبند کشورگشای جوابش بگفت از سر علم و رای. سعدی (بوستان). نه کشورگشایم نه فرماندهم یکی از گدایان این درگهم. سعدی