لوامه. تأنیث لوّام. سخت نکوهنده. بسیار ملامت کننده. - نفس لوامه، نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی نکوهد: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست. مولوی
لوامه. تأنیث لَوّام. سخت نکوهنده. بسیار ملامت کننده. - نفس لوامه، نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی نکوهد: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست. مولوی
لامک. چهار ذرعی که بربالای دستار بلام الف بندند. (برهان). دستاری باشد که بالای دستار بر سر بندند. (صحاح الفرس). هر چه از بالای دستار بلام الف بندند لامه گویند. (لغت نامۀ اسدی) : پیراهن لؤلؤی برنگ کامه وان کفش دریده و بسر بر، لامه. مرواریدی. ، گرهی که چون لام الف بندند. لام الف. لامی، هر چیزی را گویند که سر تا به پای چیزی پیچند. (برهان) ، زره که جامه ای باشداز حلقه های آهن. (برهان) (و بدین معنی کلم-ۀ عربی است) ، بی غیرت. (برهان)
لامک. چهار ذرعی که بربالای دستار بلام الف بندند. (برهان). دستاری باشد که بالای دستار بر سر بندند. (صحاح الفرس). هر چه از بالای دستار بلام الف بندند لامه گویند. (لغت نامۀ اسدی) : پیراهن لؤلؤی برنگ کامه وان کفش دریده و بسر بر، لامه. مرواریدی. ، گرهی که چون لام الف بندند. لام الف. لامی، هر چیزی را گویند که سر تا به پای چیزی پیچند. (برهان) ، زره که جامه ای باشداز حلقه های آهن. (برهان) (و بدین معنی کلم-ۀ عربی است) ، بی غیرت. (برهان)
رودۀ گوسفند را گویند که آن را با گوشت و نخود و مصالح پر کرده و پخته باشند و آن را به عربی عصیب خوانند. (برهان). چرغند. لکانه. (جهانگیری) ، شرم مردم. (از برهان)
رودۀ گوسفند را گویند که آن را با گوشت و نخود و مصالح پر کرده و پخته باشند و آن را به عربی عُصیب خوانند. (برهان). چرغند. لکانه. (جهانگیری) ، شرم مردم. (از برهان)
ابن لیثی بن یعمر. وی صحابی بود (از منتهی الارب). واژه صحابی در زبان عربی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که پیامبر اسلام را دیده، به او ایمان آورده و در حالت ایمان از دنیا رفته باشد. این افراد پایه گذاران سنت اسلامی بودند و نقش محوری در ثبت، حفظ و انتقال قرآن و حدیث ایفا کردند. صحابه به عنوان الگوهای اخلاقی و دینی شناخته می شوند.
ابن لیثی بن یعمر. وی صحابی بود (از منتهی الارب). واژه صحابی در زبان عربی از ریشه «صَحِبَ» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که پیامبر اسلام را دیده، به او ایمان آورده و در حالت ایمان از دنیا رفته باشد. این افراد پایه گذاران سنت اسلامی بودند و نقش محوری در ثبت، حفظ و انتقال قرآن و حدیث ایفا کردند. صحابه به عنوان الگوهای اخلاقی و دینی شناخته می شوند.
لزم. لزوم. لزامه. لزمه. لزمان. پیوسته ماندن با کسی. لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب). ملازمت. (زوزنی). با کسی یا چیزی پیوسته بودن. (زوزنی). با کسی یا جائی پیوسته بودن. (دستور اللغه). با کسی یا بجایی پیوسته بودن. (ترجمان القرآن جرجانی). ملازم بودن به چیزی. (منتخب اللغات) ، لازم گردیدن و واجب شدن حق بر کسی. (منتهی الارب)
لزم. لزوم. لزامه. لزمه. لزمان. پیوسته ماندن با کسی. لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب). ملازمت. (زوزنی). با کسی یا چیزی پیوسته بودن. (زوزنی). با کسی یا جائی پیوسته بودن. (دستور اللغه). با کسی یا بجایی پیوسته بودن. (ترجمان القرآن جرجانی). ملازم بودن به چیزی. (منتخب اللغات) ، لازم گردیدن و واجب شدن حق بر کسی. (منتهی الارب)
حلقۀ موئین که در بینی شتر کنند ومهار بر وی بندند. ج، خزام، خزامات، خزائم، تسمه ای که بدان نعلین را به روی پا بندند. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). - خزامهالنعل، دوال باریک که میان هر دو شراک باشد. (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
حلقۀ موئین که در بینی شتر کنند ومهار بر وی بندند. ج، خِزام، خِزامات، خَزائم، تسمه ای که بدان نعلین را به روی پا بندند. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). - خزامهالنعل، دوال باریک که میان هر دو شراک باشد. (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
لوامه در فارسی: روان سرزنشگر مونث لوام. یا نفس لوامه. نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی ملامت کند: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست (مثنوی لغ)
لوامه در فارسی: روان سرزنشگر مونث لوام. یا نفس لوامه. نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی ملامت کند: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست (مثنوی لغ)
مونث لازم، بر نهاده، خوی گرفته مونث لازم، مقتضی: لازمه این گفته آنست که، مقرون همراه: و از اتفاقات حسنه که لازمه این دولت روز افروزنست بر سر آن قله درختی برآمده بود
مونث لازم، بر نهاده، خوی گرفته مونث لازم، مقتضی: لازمه این گفته آنست که، مقرون همراه: و از اتفاقات حسنه که لازمه این دولت روز افروزنست بر سر آن قله درختی برآمده بود