جدول جو
جدول جو

معنی لامه

لامه
دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک، برای مثال پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر / بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر (سوزنی - ۳۳)
تصویری از لامه
تصویر لامه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با لامه

لامه

لامه
لاتینی تازی گشته شتر بی کوهان مونث لام چشم، چشم زخم، ترس
لامه
فرهنگ لغت هوشیار

لامه

لامه
عین ٌ لامه، چشم زخم یا هرچه که بدان ترسند از فساد و بدی و مانند آن. یقال: اعیذه من کل ّ عامه و لامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

لامه

لامه
لامک. چهار ذرعی که بربالای دستار بلام الف بندند. (برهان). دستاری باشد که بالای دستار بر سر بندند. (صحاح الفرس). هر چه از بالای دستار بلام الف بندند لامه گویند. (لغت نامۀ اسدی) :
پیراهن لؤلؤی برنگ کامه
وان کفش دریده و بسر بر، لامه.
مرواریدی.
، گرهی که چون لام الف بندند. لام الف. لامی، هر چیزی را گویند که سر تا به پای چیزی پیچند. (برهان) ، زره که جامه ای باشداز حلقه های آهن. (برهان) (و بدین معنی کلم-ۀ عربی است) ، بی غیرت. (برهان)
لغت نامه دهخدا

لامه

لامه
ترس. لام، کار ملامتناک، زره. (منتهی الارب). جامه ای از حلقه های آهن. (برهان)
لغت نامه دهخدا

لاله

لاله
گونه سرخ و گلگون، گلی که رنگهای گوناگون دارد و معروفترین آن لاله سرخ و صحرائی است، گلی به شکل جام و سرخ رنگ
لاله
فرهنگ نامهای ایرانی