جدول جو
جدول جو

معنی لریس - جستجوی لغت در جدول جو

لریس
(لُ یُ رُ)
کرسی بخش در ’لوآره’ از ولایت منتارژی به فرانسه. دارای راه آهن و 1907 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریس
تصویر آریس
(پسرانه)
برزگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اریس
تصویر اریس
(پسرانه)
زیرک، هوشیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبیس
تصویر لبیس
مانند، همتا، جامه ای که از بسیار پوشیدن کهنه شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریس
تصویر فریس
حلقه ای کوچک و چوبی که برای بستن بار در سر ریسمان می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وریس
تصویر وریس
ورس، مهار شتر به صورت چوبی که در بینی شتر می کنند، ریسمانی که از موی یا از الیاف گیاه بافته می شود، اسپرک، گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، سپرک، اسفرک، زریر
فرهنگ فارسی عمید
مادۀ جامد یا نیمه جامد که از چربی های گوناگون و استئارین ها به دست می آید و به منظور روان کردن قطعات صنعتی و جلوگیری از زنگ زدن آن ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
بطنی است از ربیعه بن خولان به یمن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بئر اریس، چاهیست بمدینه نزدیک مسجد قبا. (منتهی الارب). خاتم پیامبر صلوات الله علیه در خلافت عثمان از دست عثمان در این چاه افتاد و یافته نشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زیرک. هوشیار. (جهانگیری) (برهان) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کشاورز. (منتهی الارب). برزگر. (مهذب الاسماء). ج، اراریس (مهذب الاسماء) ، اریسون. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِرْ ری)
برزگر. (مهذب الاسماء) (کنز اللغات). کشاورز. مزارع. (جهانگیری). زراعت کننده. (برهان). ج، اراریس، اریسون، ارارسه، ارارس.
لغت نامه دهخدا
ارکس. ارز. فوقا
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. سکنۀ آن 777 تن. آب آن از چشمه و چاه و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ده کوچکی است از بخش بندپی شهرستان بابل، واقع در چهل هزارگزی جنوب بابل و فعلا مخروبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاریس
تصویر لاریس
لارقس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریس
تصویر فریس
کشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریس
تصویر اریس
زیرک، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریس
تصویر دریس
دم شتر، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریس
تصویر ذریس
اندلسی سر خبال تیهو از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
نامرد، زیرک هوشیار، نگهدارنده نگهبان داراک خویش، گشن بیکاره گشنی که باردار نگرداند کاسنی، گل استکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریس
تصویر شریس
پارسیی تازی گشته سریش بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریس
تصویر عریس
از ریشه پارسی اروس ویوک دغد خوابگاه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریس
تصویر غریس
میش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریس
تصویر کریس
گریس، فریب و خدعه و چاپلوسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیس
تصویر لبیس
مانند و همتا
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته هریس دانه آرد شده پیش از آن که پخته شود طعامی که ازگوشت وحبوب ترتیب دهند وبهترین آنست که ازگندم و گوشت مرغ سازند
فرهنگ لغت هوشیار
واحدمسافت معادل 3500 قدم یا 06، 1 کیلومتر: از چارپاخانه هفت ورس دیگر که طی کردیم باز قراول خانه است و هفت ورس دیگر که طی کردیم دربین راه گنبد کوچکی بوند که خراب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیس
تصویر لمیس
نرمپوست: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریس
تصویر گریس
روغن، چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیس
تصویر لدیس
فربه آگنده گوشت لمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریس
تصویر گریس
((گِ))
روغن، چربی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریس
تصویر فریس
حلقه ای است از چوب که برای بستن بار در سر ریسمان بندند، چنبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریس
تصویر فریس
((فَ))
کشته و از هم دریده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عریس
تصویر عریس
((عَ))
عروس
فرهنگ فارسی معین