جدول جو
جدول جو

معنی لروم - جستجوی لغت در جدول جو

لروم
دهی جزء دهستان دیکله بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 2500 گزی جنوب هوراند. و 13500 گزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستان. معتدل. دارای 278 تن سکنۀ شیعه. آب آن از دو رشته چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. محضر رسمی طلاق و ازدواج دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کروم
تصویر کروم
کرم ها، درختان انگور، جمع واژۀ کرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروم
تصویر کروم
عنصر فلزی جامد، نقره ای رنگ، براق و بسیار سخت که در مجاورت هوا واکنش نشان نمی دهد و در ساخت برخی آلیاژها و آب کاری فلزها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لزوم
تصویر لزوم
واجب شدن، ضرورت، لازم بودن
لزوم مالایلزم: در علوم ادبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحوم
تصویر لحوم
لحم ها، گوشت ها، جمع واژۀ لحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروم
تصویر سروم
سرم ها، تسمه ها، دوال ها، جمع واژۀ سرم
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
دهی از دهستان کمارج بخش خشت شهرستان کازرون که در 8هزارگزی شمال کنارتخته، کنار راه شوسۀ کازرون به بوشهر واقع است. جلگه و گرمسیر است و 88 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شاپور، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقه ای که سالها بار نگیرد بی آنکه ستاغ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خرم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
سخریه کردن به کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی از دهستان هزار جریب است که در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری و بر چهل هزارگزی راه خاور کیاسر واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
سنگی باشد هفت رنگ. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ ارم و ارم و ارومه و ارومه، سردار ارامنه در جنگ داریوش سوم با اسکندر. (ایران باستان ص 1380)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قرم. مهتران قوم. (منتهی الارب). رجوع به قرم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
نخست گیاه خوردن گرفتن ستور، به ضعف و سستی خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کرم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درختان انگور. (غیاث اللغات) :
میل جان در حکمت است و در علوم
میل تن در باغ و راغ و در کروم.
مولوی.
چه رها کن رو به ایوان و کروم
کم ستیز اینجابدان کاللّج ّ شوم.
مولوی.
دیگر کرمی و باغی که چهارساله بود که میانۀ آن را نشانده باشند آن را بر کروم جدیده و حدیثه نویسند. (تاریخ قم ص 107) ، حق ریشه. آنچه زارع و باغبان راست از درختان یا تاک رز که کشته باشد. و این جز ازسهم اوست از حاصل
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ولایتی است به وسعت 6560 کیلومتر مربع با 275390 تن سکنه واقع در جنوب شرقی فرانسه در دوفینه. کرسی آن والانس است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زن کوتاه بالای بدرفتار. (منتهی الارب). زنی که به گونه ای بد راه می رود و کوتاه قد و کوچک است. (از اقرب الموارد) ، زنی که به شب آمد و شد کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بن درخت.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زنی که هر دو شرم وی یکی شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موضعی بجنوب قاین
لغت نامه دهخدا
(بْرُمْ / بُ رُمْ)
برم، که عنصری است نافلز بااثر. رجوع به برم و دایره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
لازم گردیدن ویرا، ولازم بودن به چیزی، پیوسته ماندن با کسی، لازم بودن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذوم
تصویر لذوم
آزمند تشنه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثوم
تصویر لثوم
بوسیدن بوسه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوم
تصویر لحوم
جمع لحمه، پاره گوشت ها خامخوار گوشت خام خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صروم
تصویر صروم
تیغ بران، کاربر: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروم
تصویر سروم
کنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جروم
تصویر جروم
جمع جرم، گرم ها، کرجی یمنی جمع جرم گرمسیرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروم
تصویر دروم
شبرو، بد رفتار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزوم
تصویر لزوم
((لُ))
پیوسته ماندن با کسی، لازم شدن، ضرورت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جروم
تصویر جروم
((جُ رُ))
جمع جرم، معرب گرم، زمین بسیار گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حروم
تصویر حروم
((حُ رُ))
جمع حریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حروم
تصویر حروم
پامال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لزوم
تصویر لزوم
بایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره