جزء، حصه، تکه و پاره ای از چیزی بی حال، بی حس گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه لخت لخت: پاره پاره، تکه تکه، برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳) کم کم
جزء، حصه، تکه و پاره ای از چیزی بی حال، بی حس گُرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گُرزِه، دَبوس، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود، مِقمَعِه لخت لخت: پاره پاره، تکه تکه، برای مِثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳) کم کم
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پژ، کورس، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلنج، برای مثال دست و کف چون پای پیران پر کلخج / ریش پیران زرد از بس دود کخج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)
چِرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پَژ، کورَس، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کِلَنج، برای مِثال دست و کف چون پای پیران پر کلخج / ریش پیران زرد از بس دود کخج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)
شوخی و چرکی که بر دست و اندام بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 60). چرک. وسخ. کلخچ. (فرهنگ فارسی معین). پینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن همه کلخج. عمارۀ مروزی (ازلغت فرس). گنده و قلتبان و دون و پلید ریش خردم ّ و جمله تنش کلخج. عمارۀ مروزی. دست و کف پای پیران پر کلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرخج کوری، بد طلعتی چنانکه به است کلخج کیر خر از ریش او بروی و برای. سوزنی. و رجوع به کلخچ شود
شوخی و چرکی که بر دست و اندام بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 60). چرک. وسخ. کلخچ. (فرهنگ فارسی معین). پینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن همه کلخج. عمارۀ مروزی (ازلغت فرس). گنده و قلتبان و دون و پلید ریش خردم ّ و جمله تنش کلخج. عمارۀ مروزی. دست و کف پای پیران پر کلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرخج کوری، بد طلعتی چنانکه به است کلخج کیر خر از ریش او بروی و برای. سوزنی. و رجوع به کلخچ شود
خبازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جانوری هست که با وی همی جنبد، چون حربا که با آفتاب همی گردد هر چگونه که گردد، و نیز برگ کشت و گیا با او همی گردند و آن بر برگ ماش و بر برگ ملخج و سوس پیداتر است. (التفهیم چ همایی ص 60). و رجوع به خبازی و مادۀ بعد شود
خبازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جانوری هست که با وی همی جنبد، چون حربا که با آفتاب همی گردد هر چگونه که گردد، و نیز برگ کشت و گیا با او همی گردند و آن بر برگ ماش و بر برگ ملخج و سوس پیداتر است. (التفهیم چ همایی ص 60). و رجوع به خبازی و مادۀ بعد شود