جدول جو
جدول جو

معنی لختینه - جستجوی لغت در جدول جو

لختینه
(لَ نَ)
جایی بر ستونهای چوبین که از زمین بقدر هفت یا هشت گز بلند و مرفوع باشد و مردم بالای آن بخسبند تا از زحمت نمناکی زمین محفوظباشند. (آنندراج). کتام، کتام (در لهجۀ گیلان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخبینه
تصویر رخبینه
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رخینه، رشینه، ریتانج، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سختانه
تصویر سختانه
سخن درشت که به کسی بگویند، سخن سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستینه
تصویر آستینه
تخم مرغ، جسمی مغذی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید می شود، مرغانه، آسینه، خاگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
دسته
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، ایّاره، برنجن، دست برنجن، ورنجن، سوار، دستیاره، آورنجن، اورنجن، یارج، یاره برای مثال تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینۀ حوران شوم (نظامی۱ - ۴۵)،
دستکش، پوشاک دست،
امضا، حکم، دست خط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخشیده
تصویر لخشیده
لغزیده، آنکه سر خورده، آنکه لیز خورده، خطاکار، خلافکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوزینه
تصویر لوزینه
نوعی شیرینی که با مغز بادام و پسته، گلاب و شکر درست می کنند، باقلوا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ / نِ)
تخم مرغ. (برهان). هدایت در انجمن آرا ذیل این کلمه گوید: برهان در برهان بی برهان آورده و در فرهنگها نیافتم. رجوع به آستینه شود، آسان از هر چیزی
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
مرکّب از: دست + ینه، پسوند نسبت، معرب آن دستینج. حلقۀ طلا و نقره و امثال آن باشد که زنان بر دست کنند. (برهان)، دست ورنجن. (جهانگیری) (آنندراج)، دستوانه. یاره. یارق. رسوه. (از اقرب الموارد) (دهار) (السامی)، سوار. زینتی که زنان در بند دست و ساعد گذارند از جواهر و طلا و یا نقره. (ناظم الاطباء) :
تا چو هم آغوش غیوران شوم
محرم دستینۀ حوران شوم.
نظامی.
مسی کز وی مرا دستینه سازند
به از سیمی که در دستم گدازند.
نظامی.
گهی دستینه از دستش ربودی
ببازوبندیش بازو نمودی.
نظامی.
ز دستینه دو ساعد دیده رونق
ز زر کرده دو ماهی را مطوق.
جامی (ازانجمن آرا)،
، دستکش و پوشاک دست. (ناظم الاطباء) ، دستبند که روز جنگ به دست بندند. دستوانه: اساوره و دستینه های زردر دست راست کرد برسبیل اکرام. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 48) ، دستۀ کارد و شمشیر. (از جهانگیری) (از برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، دسته و قبضه. (ناظم الاطباء) ، دستۀ طنبور و عود و رباب و مانند آن. (از برهان) (از جهانگیری)، گردن تار و سه تار و جز آن. (ناظم الاطباء) ، دستینۀ رباب و عود. ابریشم و جز آن که بر دستۀ رباب بندند زیرا که به منزلۀ دست برنجن است مر ساعد رباب را. (انجمن آرا) (آنندراج) :
نالان رباب از عشق می دستینه بسته دست وی
بر ساعدش چون خشک نی رگهای بسیار آمده.
خاقانی.
دل به گیسوی چنگ بربندید
جان به دستینۀ رباب دهید.
خاقانی (از انجمن آرا)،
از پی دستینۀ رباب کف می
چون گهر عقد یک نظام برآمد.
خاقانی.
بهر دستینۀ رباب از جام و می
زر و بسد رایگان برخاسته.
خاقانی.
دستینه بسته بربط و گیسو گشاده چنگ
یعنی درم خریدۀ عیدیم و چاکرش.
خاقانی.
، مکتوبی که به دست خود بنویسند. (جهانگیری) (برهان)، آنچه بزرگان به خط خود نویسند. دستخط. (آنندراج) :
مرا به باغ تو دستینه ای نوشت چنان
که تیره گردد ارتنگ مانوی از وی.
منجیک (ازآنندراج)،
، آنچه در آخر کتاب الحاق کنند همچونام خود و تاریخ اتمام و غیره. (برهان) ، توقیع و فرمان پادشاهان. (جهانگیری) (از برهان)، توقیع. (فرهنگ اسدی)، توقیع و مثال. (شرفنامۀ منیری)، رقم شخص و امضای شخص. (ناظم الاطباء)، دستیانه، حکمی که از جانب حاکم برای محکومی نویسندو به دست او دهند. رقم. فرمان. (آنندراج)، حکم قاضی. (ناظم الاطباء) ، دفتر. (دهار) ، ابر با درخش، و دستینج معرب آن است. (یادداشت مرحوم دهخدا)، و رجوع به دستینج شود
لغت نامه دهخدا
(دُ تَ نَ / نِ)
از جنس دختر. نوع دختر. از دختر. منسوب به دختر. (یادداشت مؤلف). مقابل پسرینه، دختر جوان بسن بلوغ رسیده که قابل شوهر دادن باشد
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
پردۀ سفیدی باشد مانند کاغذ که عنکبوت سازد و به درون آن رود و بچه نهد و تخم برآرد اگر آن را بر بازوی کسی که تب ربع میکرده بندند زایل شود. (از برهان) (ازآنندراج). کرتنه. کارتنه. (فرهنگ فارسی معین) ، خود عنکبوت را نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَدَ)
سخن سخت و درشت را گویند. (برهان). سخن سخت روبرو گفتن. (آنندراج) :
چومی آید برین بر گویم آخر
مگو سختانه روبارویم آخر.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ / نِ)
پخسان. پژمرده. (برهان). و ظاهراً این صورت مصحف پخسیده است
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
در بیت زیر معادل تخت نشان آمده است:
وی بصدای صریر خامۀ جان بخش تو
تاج ده اردشیر، تخت نه اردوان.
خاقانی.
رجوع به تخت نشان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بیضه. تخم مرغ. خایه. و آن را استینه بفتح همزه و نیز آشتینه و آشینه ضبط کرده اند، دفتر. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
تخم مرغ. مرغانه. بیضه. خایه (در مرغ). و آن را آستینه و آشینه نیز ضبط کرده اند
لغت نامه دهخدا
(رُ نَ / نِ)
آنچه از رخبین سازند. هر چیز که از دوغ ترش سازند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رجوع به رخبین شود، صمغ صنوبر و تربانتین. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ / نِ)
مخفف دخترینه. (شعوری ج 1 ص 452). رجوع به دخترینه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لامینه
تصویر لامینه
فرانسوی خس دریا روف
فرهنگ لغت هوشیار
دستبند دست برنجن، دسته کارد شمشیر طنبود عود و غیره، مکتوبی که بدست خود نویسد دستخط، فرمان پادشاه توقیع حکم، امضا، آنچه که در پایان کتاب الحاق کنند مانند نام خود تاریخ اتمام و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستینه
تصویر آستینه
بیضه، تخم مرغ تخم مرغ خایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشتینه
تصویر آشتینه
تخم مرغ، بیضه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته رخبین ترف ترپک از دوغ ترش سازند رخبین، صمغ صنوبر راتیاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخترینه
تصویر دخترینه
دختر جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختانه
تصویر سختانه
سخن سخت و درشت که به کسی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرتینه
تصویر کرتینه
عنکبوت: (زدام کار تنه چون مگس فرار کند فضای روزی او بسته راه پروازش) (رکن بکرانی)، نسج عنکبوت کار تنک
فرهنگ لغت هوشیار
نخستین اولین: سکندربفرمودکارندساز برندش بجای نخستینه باز. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
حلوایی است که از شکر (یا عسل) ومغز بادام نرم کوبیده ومخلوط به گلاب می سازند. این خمیر را در میان ورقه های بسیار نازکی از نان مانند لواش (و حتی از آن نیز نازکتر) می پیچند وبقطعه های کوچک می برند و در ظرفی بصف در کنار هم مرتب می کنند وشربتی از شهد و شیره تازه آمیخته به گلاب می جوشانند و برآن می ریزند. آخر الامر مقداری مغز پسته خر کرده و کوبیده بر روی آن می پراکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتینی
تصویر لاتینی
منسوب به لاتین: از قوم لاتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوزینه
تصویر لوزینه
((لُ یا لَ نِ))
یک قسم شیرینی است که از شکر و گلاب و بادام و پسته ساخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخبینه
تصویر رخبینه
((رُ نِ))
کشک، قره قروت، ماست چکیده، رخبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
((دَ نِ))
دستبند، فرمان پادشاه، امضاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آستینه
تصویر آستینه
((نِ))
تخم مرغ، خایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
امضا
فرهنگ واژه فارسی سره
تخته ی چوبین که در پیش ایوان یا پرتگاه خانه نصب کنند
فرهنگ گویش مازندرانی