- لحقه
- از پس رساندگان از دنبال پیوستگان
معنی لحقه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ملحقه در فارسی مونث ملحق بنگرید به ملحق مونث ملحق، جمع ملحقات
چنبر، چنبره
هر چیز مدور بشکل دایره
یک چشم به هم زدن، یک دم
موی های گونه و چانۀ مرد، ریش
هر چیز گرد و دایره شکل مثلاً حلقه های زنجیر، نوعی انگشتر ساده که به ویژه به نشانۀ نامزدی یا متاهل بودن به دست می کنند، واحد شمارش برخی چیزهای گرد مثلاً یک حلقه لاستیک، دو حلقه چاه، یک حلقه فیلم،
کنایه از گروهی که دور هم جمع می شوند، انجمن، محفل، وسیله ای لولادار و چکش مانند بر روی قسمت خروجی برخی درها که برای ایجاد صدا به در کوبیده می شود، کوبه، نوعی گوشوارۀ ساده که کنیزان و غلامان به گوش می کردند، کنایه از زنجیر
کنایه از گروهی که دور هم جمع می شوند، انجمن، محفل، وسیله ای لولادار و چکش مانند بر روی قسمت خروجی برخی درها که برای ایجاد صدا به در کوبیده می شود، کوبه، نوعی گوشوارۀ ساده که کنیزان و غلامان به گوش می کردند، کنایه از زنجیر
قرابت، خویشی، نخی که در عرض پارچه به کار می رود، پود جامه
لاحق ها، ویژگی چیزهایی یا کسانی که بعد از چیز یا کس دیگر بیایند و به آن بپیوندند، جمع واژۀ لاحق
مونث لاحق، پساوند پسوند مزید موخر جمع لواحق
نادرست نویسی لاغه لنگه لنگه بار تنگ لنگه عدل: یک لاغه انگور یک لاغه برنج
محاسن، ریش
پاره گوشت تار جامه تان، خویشاوندی، باز خور پاره گوشت شکارکه باز شکاری را خورانند، مرغ تار جامه تان: دوم آنکه از لحمه باشد که آن تان جامه است که می بافند
زیر دواج بودن دواج و برخورد افکندن
یکبار نگاه کردن بگوشه چشم، طرفه
لیسش لیسیدن
لثقه در فارسی تب گشی (گش بلغم)
آله (عقاب)، کلاغ، زن شیرده دایه، شتر پر شیر، روان
گنجای کبچه (ملعقه)
لیقه در فارسی: پر زآمه پر زامه آنچه از لاس و پشم و موی و جز آن که در دوات مرکب نهند صوف دوات پرز لیق لیفه: خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوک تو شد موی کنان. (بهار 212: 2)، صوف یا نخ که در چراغهای روغن گذارند: در هر فتیله یک سیر روغن ونیم سیرلیقه بکار رود، ماده ایست که درسرمه کنند لیق
پاس تسو 24، 1 شبانروز (ساعت) کره
مونث محق
تکۀ نخ یا ابریشم به هم پیچیده که در دوات می گذارند و مرکب روی آن می ریزند، لیف، لیق
Moment
momento
Moment
moment
момент
момент