جدول جو
جدول جو

معنی لیقه

لیقه((قِ))
نخ ابریشم در هم پیچیده ای که در دوات می گذارند و مرکب را روی آن می ریزند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لیقه

لیقه

لیقه
لیقه در فارسی: پر زآمه پر زامه آنچه از لاس و پشم و موی و جز آن که در دوات مرکب نهند صوف دوات پرز لیق لیفه: خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوک تو شد موی کنان. (بهار 212: 2)، صوف یا نخ که در چراغهای روغن گذارند: در هر فتیله یک سیر روغن ونیم سیرلیقه بکار رود، ماده ایست که درسرمه کنند لیق
فرهنگ لغت هوشیار

لیقه

لیقه
تکۀ نخ یا ابریشم به هم پیچیده که در دوات می گذارند و مرکب روی آن می ریزند، لیف، لیق
فرهنگ فارسی عمید

لیقه

لیقه
آنچه در دوات نهند از لاس و موی وجز آن. (منتهی الارب). ریقه. صوف و مانند آن که در دوات کنند. پشم یا ابریشم که در دوات بود. (السامی فی الاسامی). سفت. صوف دویت. (زمخشری). آنچه از نخ یا ابریشم و جز آن در دوات نهند و بر آن مرکب ریزند. کرسف. صوف دوات که در سیاهی تر کنند. (غیاث). پرز. (منتهی الارب). پرزه. لیق. (آنندراج) (غیاث) :
چون لیقۀ دوات کهن گشته
پوسیده گشت در تن مردارش.
خاقانی.
هرشفه، لیقۀ دوات که خشک گردد. الاقه، لیقه انداختن در دوات. (منتهی الارب) ، صوف یا نخ که در چراغ های روغن گذارند. علامی فهامی در آئین اکبری در بیان ضوابط شمع و چراغ خانه نویسد: در هر فتیله یک سیر روغن و نیم سیر لیقه به کار رود. (از آنندراج) ، گل چسبنده که بر دیوار اندازند و بچسبد. (منتهی الارب) ، جامۀ کهنه به آب مستعمل. (آنندراج) ، چیزی سیاه که در کحل کنند. (منتخب اللغات). لیق
لغت نامه دهخدا

لیقه

لیقه
لیق. لیقه انداختن در دوات و نیکو کردن سیاهی آن را. (منتهی الارب). صوف و مانند آن در دوات کردن. (منتخب اللغات). رجوع به لیق شود
لغت نامه دهخدا