پاره گوشت تار جامه تان، خویشاوندی، باز خور پاره گوشت شکارکه باز شکاری را خورانند، مرغ تار جامه تان: دوم آنکه از لحمه باشد که آن تان جامه است که می بافند
پود کرباس. (منتهی الارب). مقابل سدی، تار. اشتی. نیر. هدب، گوشت پاره ای از صید باز که او را خورانند. (منتهی الارب). لَحمَه. چشته. مَستَه. ج، لُحَم، لحمه جلده الرأس، پوست سر که بگوشت نزدیک باشد، خویشی و قرابت. (منتهی الارب). خویشاوندی: اسباب مواشجت و ممازجت میان جانبین مستحکم گشته و اواصر لحمت و دقایق قربت مستمر و مشتبک شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 306). و او بسبب قرابت نسبت و اتشاج لحمت و مذلتی که بر طایع (خلیفه) و خلع او رفت او را در کنف عاطفت و رحمت خویش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 308)