جدول جو
جدول جو

معنی لحج - جستجوی لغت در جدول جو

لحج
(لُ)
گوشۀ خانه، خانه چشم، مغاکی چشم (و لحج در این معنی به فتح اول نیز آید). (منتهی الارب). کاسۀ چشم. غار چشم. چشمخانه، مغاکی در زمین و وادی. ج، الحاج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لحج
(زَ لَ)
زدن کسی را، چشم زخم رسانیدن کسی را، پناه بردن به چیزی. (منتهی الارب). در چیزی بسته شدن. (تاج المصادر) (منتخب اللغات) ، چسبیدن. (منتخب اللغات). میل. (تاج العروس). انحراف، استوار کردن شمشیر در نیام. (منتهی الارب). استوار شدن شمشیر در نیام. کارد و جز آن در غلاف کردن
لغت نامه دهخدا
لحج
(لَ حِ)
مکان لحج، جای تنگ. (منتهی الارب). هر چه تنگ باشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
لحج
(لَ ظَ)
شهری است به عدن ابین. سمی بلحج بن وائل بن قطن. (منتهی الارب). مخلافی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لحج
استخوان ابرو، زدن لت، چشم زدن، پناه بردن گوشه خانه کنج خانه، خانه چشم چشمخانه، مغاک در زمین، پلان، دره کنار آژیخ کیخ (قی چشم)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنج
تصویر لنج
قایق بزرگ موتوری که معمولاً از چوب یا مواد فایبرگلاس ساخته می شود
خوشۀ انگور که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لزج
تصویر لزج
لغزنده، چسبنده، چسبناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحن
تصویر لحن
آواز خوش، جمع لحون، فحوای کلام، در موسیقی آهنگ کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجج
تصویر لجج
لجه ها، میانه های دریا، جماعت بسیار، جمع واژۀ لجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحد
تصویر لحد
گور، سنگی که بالای سر مرده بر روی گور نصب کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحم
تصویر لحم
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنج
تصویر لنج
لب، لپ، دو طرف دهان از بیرون، برای مثال نه همه کار تو دانی نه همه زور تو ر ا ست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحظ
تصویر لحظ
از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفج
تصویر لفج
لب ستبر مانند لب شتر، برای مثال خروشان ز کابل همی رفت زال / فروهشته لفج و برآورده یال (فردوسی - ۱/۲۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَ)
پناه جای. (منتهی الارب) (آنندراج). پناهگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ جی ی)
منسوب به لحج از قراء یمن. (سمعانی ورق 494)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لحط
تصویر لحط
آراستن، آب پاشیدن، راندن، سپوختن
فرهنگ لغت هوشیار
گوش نگری زیر نگاهی زیر چشمی در دیده نگریستن بگوشه چشم نگریستن چیزی را، چشم جمع
فرهنگ لغت هوشیار
پوشاندن بادواج (لحاف)، پوشیدن کژ آگند، لیسیدن، جامه پوشاندن، زدن: با تیر با مشت، زیان رساندن گزند رساندن، جوش دادن نکره را، بن کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحن
تصویر لحن
آواز خوش و موزون، آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحص
تصویر لحص
آماس پلک به کار چسبیدن، اندک اندک نمایاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحس
تصویر لحس
لیسیدن: با زبان لیس
فرهنگ لغت هوشیار
پیوستن رسیدن، آوردن پسرس: میوه، پیوسته افزوده، کشت بارانی رسیدن الحاق آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحک
تصویر لحک
به هم چسباندن، دارو خورانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحم
تصویر لحم
گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحو
تصویر لحو
دشنام دادن، پوست کندن از درخت، زشت گرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحی
تصویر لحی
آواره، گونه، جمع لحیه، : ریش ها جمع لحیه ریشها محاسنها
فرهنگ لغت هوشیار
زاج سیاه که رنگرزان بکار برند اشخار: بینی آن زلفینکان چون چنبری بالابخم (بالای خم. دهخدا) کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس. (طیان لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاج
تصویر لاج
سرسخت عریان، لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحج
تصویر سحج
خراشیدن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلج
تصویر حلج
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذحج
تصویر ذحج
خراشیدن، جا به جا کردن، دور افکندن، جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحج
تصویر ملحج
پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحز
تصویر لحز
زفت، تنگخوی زفت گشتن زفتیدن، تنگخو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحن
تصویر لحن
آهنگ، نوا
فرهنگ واژه فارسی سره